۲۱ مرداد ۱۳۸۸

جامعه‌پذیری معکوس

در این شب‌ها سریالی از یکی از کانال‌های ماهواره‌ای کردستان عراق پخش می‌شود به‌نام "گه‌رده ‌لوول" یا گردباد. این سریال که به دوره‌ای از مبارزات مردم کرد این منطقه در برابر حکومت صدام حسین می‌پردازد، تکراری و به لحاظ هنری از کیفیت بسیار پایینی برخوردار است اما بینندگان زیادی را به‌خود جذب کرده‌ است. البته به نسبت بالاتری از این، سریال‌های شبکه 1-2-3 ایران، از مناطق کردنشین ایران بیننده جذب می‌کند. جمله‌ای که خواهرم در زمان پخش سریال گردباد به‌زبان آورد باعث شد که من این چند خط را در این مورد بنویسم. او گفت:‌ «رفتار و حرکات این پیرزن چقدر طبیعی و به مادرم شبیه است!» و این هنگام پخش صحنه‌ای از فیلم بود که پیرزنی با چشمان گریان، برای بچه‌هایش دعا می‌کرد. چرا سریالی با کیفیت نازل داستانی و کارگردانی و... می‌تواند این‌قدر حس نزدیکی بیننده را برانگیخته و باعث هم‌ذات پنداری او با شخصیت‌های آن شود؟

با وجود این‌که از وقتی که یادم می‌آید سریال‌های ایرانی را از شبکه‌های رسمی آن نگاه می‌کنم تا حالا این فکر به ذهنم نرسیده و یا در خانواده‌ی خودم نشنیده‌ام که کسی بگوید فلان شخصیت چقدر به پدر یا مادرم شبیه است و یا احساساتی که از خود نشان می‌دهند چقدر به احساسات خودم یا اطرافیانم شبیه است. چیزی که در سریال گردباد باعث ایجاد این حس می‌شود،‌ زبان، لباس،‌ فرهنگ، احساسات و دردهای مشترک،‌ شیوه‌ی بیان مشترک،‌ و پرداختن به مسایل ملموس برای خانواده‌ی من و دیگران است. و این چیزی است که در سریال‌های فارسی،‌ و یا خارجی به‌چشم نمی‌خورد و با وجود این که از کیفیت هنری بسیار بالاتری برخوردار بوده‌اند اما نتوانسته‌اند نفوذ لازم را داشته باشند و در لایه‌های این فرهنگ نفوذ کنند...[حذف]... و این تناقض جالبی است!! یادم می‌آید سال‌ها قبل که به سینما می‌رفتم،‌ فیلم‌هایی جنگی در مورد مناطق کردنشین پخش می‌شد،‌ جالب این‌که تماشاگران همواره خود را در نقش شخصیت‌های منفی فیلم می‌دیدند و با آن‌ها هم‌ذات پنداری می‌کردند، شاید تنها به دلیل لباس و زبان مشترکشان!...

پ.ن: تا وقتی که به دانشگاه نرفته بودم، فکر نمی‌کردم که در بین فارس‌ها هم آدم خوب پیدا بشود!! وقتی در تهران سنگ‌کلیه گرفتم و دو دوست‌ فارسم همراهم بودند و کمکم کردند و دوستان کُردم خودشان را به کوچه علی‌چپ زدند، نظرم خیلی عوض شد.

5 نظر:

محسن گفت...

با این که نمی دونم پ.ن نوشتت چه ربطی به کل نوشتت داره ولی یاد اون دوست فارست بخیر. فکر می کردم تو حوادث اخیر دستگیر بشه. ولی از همون روز اول که دستگیریا شروع شد تا الان که مدام چک می کنم انگار نشده و داره یه جایی حرص می خوره. از حق نگذریم دوستای کردت هم چند تا ساندیس آوردن. یاد همشون به خیر. اون طناب زدن های 700 تایی برای انداختن سنگ انصافا کار شاقی بود. ولی منظره اتوبان چمران تو غروب که طناب میزدی و غرور کردیت اجازه آخ گفتن نمی داد...دیدنی بود. اگه اینجا بودی چند تا آبجوی کینگ فیشر کارساز تر از اون طناب ها بود.

ناشناس گفت...

همه جا آدم خوب و بد پیدا میشه .
تو هر شهری تو هر جماعتی و....

ناشناس گفت...

اسمم نیومد نمی دونم باید چیکار کنم هر بار که میام نظر بدم کلی گیج میشم .این و قبلی برای من
خانوم احسان جوانمرد .

ناشناس گفت...

اسمم نیومد نمی دونم باید چیکار کنم هر بار که میام نظر بدم کلی گیج میشم .این و قبلی برای من
خانوم احسان جوانمرد .

احسان جوانمرد گفت...

سلام آقای ت

یاد چند تا چیز افتادم

یکیش مهدی شیرزاده که طبیعیه بعد از اون پی نوشتت

یکی دیگه کوچه های علی چپن!!!

اما عجیب تر از همه اینکه یاد دکتر محسنی تبریزی افتادم وقتی سر اون کلاس گفت خانم تاج گردون....اگه درست یادم مونده باشه گفت مریخ تاج گردون....

حالت قیافه ت خیلی خوب یادمه وقتی که همه زدن زیر خنده....


کجایی تو پسر نمی خوای یهه سر بیای تهران؟

راستی اون فیلمنامه هایی که برات می فرستادم و می خوندی همه شون دارن ساخته می شن.... حالا تازه دارم می فهمم که چرا کیفیت سریالا و فیلما انقدر پایینه ... یکی مثل من می نویسه دیگه!!!

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر