پاییز هم آمد، با آن هوای گرفته و ناآرام و بارانیاش. و چه زیبا... بعد از ماهها آرامشی در دلم حس میکنم، تعجب میکنم و دنبال علتش میگردم. از پنجره میبینم که آسمان تاریک شده و باران ریزی شروع به باریدن کرده است و زیاد طول نمیکشد که شدید و شدیدتر شده و به همراه رعد و برق زمین را در هم میکوبد... سرمست میشوم، چشمهایم را میبندم، بو میکنم و گوش میدهم... و محو میشوم...
۲۶ شهریور ۱۳۸۸
آرامش
موضوع:
یادداشت روزانه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
1 نظر:
احساس قشنگیه وقتی دستای تو اولین پذیرای دستای کوچیکی باشه که به این دنیا دعوت شده!!!
من مامایی رو خیلی دوست دارم... به معنای واقعی عاشقشم
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر