۱۴ بهمن ۱۳۸۸

آرامش

همه می‌دانستند که انسان والا و محترمی است. هیچ‌گاه دهانش به قهقهه‌های زشت باز نشده و همواره تبسم زیبایی بر لب داشت. آه از آن نگاه آسمانی‌اش که به روح و تن هر مصاحبی آرامش می‌بخشید. نه فحش می‌داد، و نه به کسی ظلم می‌کرد. و نه به حریم کسی تجاوز می‌کرد. انسان را دوست می‌داشت و به همه‌ی اطرافیان خود گرمی و زیبایی می‌بخشید. اما کسی از دل او خبر نداشت...

هر روز که از خواب بیدار می‌شد‌ آرزو می‌کرد که سر چهار راه برود و در میان ازدحام مردمان محترم و شریف و صف ماشین‌ها شلوارش را پایین بشکد، بنشیند و بر/یند و گاهی هم به احترام جمعیت، بگ/وزد. سپس خودش را با لباس تماشاچی‌ای تمیز کند، شلوارش را بپوشد و برود. او هر صبحش را با این رؤیای آرامش بخش شروع می‌کرد. و می‌دانست دیگر هیچ‌چیزی نمی‌تواند آرامش او را تا زمانی که به خواب می‌رود برهم بزند.

3 نظر:

من و من گفت...

پاراگراف اول رو كه داشتم مي خوندم تو دلم گفتم چه قدر از اين آدماي متظاهر هميشه خوب بدم مياااااااد كه ديدم بله خود جنسه

ناشناس گفت...

کاک فه ریقی ئازیز چونی به قوربان؟
سپاس بو سه ردانی به رده وامت . سپاس بو ته قالای باری به روژ بوونه وه تان . راستی کارو بار چی؟ بو ناپرسی بی ره حم؟ چاوه روانی سه ردانی حوزوریم برا گیان . به هیوای دیتنتان . مال ئاوا

علي غلامي گفت...

سلام !

منم ازداستانك كه به نظرم مي توان

به ادبيات امروزي به جاي داستان

كوتاه... مورد توجه قرارداد .

بوپژه دراينترنت كه كسي وقت داستان

بلند خواني را ندارد .

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر