۱۷ فروردین ۱۳۸۹

اگر بود...

نزدیک صبح؛ مردی در اتاقش، می‌اندیشد کسی را که کنارش خوابیده است، بیدار کند یا نه. کتابی را که چند ساعتی در حال خواندنش بود، کناری گذاشته و به زن نگاه می‌کند که در خواب عمیقی فرو رفته است. آرام، کنارش دراز می‌کشد. آرنجش را روی تشک می‌گذارد و سرش را به دست‌اش تکیه می‌دهد و به او خیره می‌شود. در چهره‌اش عمیق می‌شود و نگاهش را از روی چشم‌ها و مژه‌ها وبینی‌اش می‌لغراند و روی لب‌هایش متوقف می شود. صورتش را به صورت او نزدیک می‌کند، عطر تنش را توی ریه‌هایش می‌کشد و نفس‌های ولرم او را روی صورت خودش حس می‌کند. لب‌هایش را تا روی لب‌های زن می‌برد اما سرش را عقب می‌کشد. با احتیاط چند تار مو را از روی صورتش کنار می‌زند. برای لحظه‌ای می‌خواهد با انگشتانش صورت زن را نوازش کند اما دستش را پس می‌کشد. از بیدار کردنش چشم می‌پوشد. دقیقه‌ها می‌گذرند... مرد همچنان بی‌خواب، به چهره‌ی زن خیره شده است. هوا رو به روشنی می‌رود. زن تکان می‌خورد. در خواب به طرف دیگر می‌غلتد. مرد سرش را روی بالش می‌گذارد. خودش را به زن نزدیک می‌کند. لب‌هایش بر پشت گردن زن مماس می‌شود. دستش را دور کمر زن حلقه می‌کند و چشم‌هایش را می‌بندد... اما نمی‌تواند بخوابد چون در میان بازوانش تنها خیالی است اگر بود...

14 نظر:

گارسیا گفت...

عجب خیال بی ناموسی ای !

مانی گفت...

و چه شیرین خیالی است ! اگر بود
با یک کار به روزم

آینا گفت...

بسیار هنرمندانه و ظریف این آرزو را به تصویر کشیده اید ... فوق العاده زیبا بود ...

محمدرضا گفت...

سلام .خوشحالم به وبلاگ همه چیز در باره قصه و داستان سرزدی .نظرت راجع به تغییرات جدید وبلاگ چیست ؟ این کد به روز رسانی وبلاگ ها را چگونه پیدا کرده ای .اگر باعث زحمتت نمیشه در نظرات وبلاگم بنویس .ممنون

حسین ترابی گفت...

چه خیا شاعرانه‌ای!

saro گفت...

به‌ خه‌یاڵیش ناخۆش نه‌بوو

saeed گفت...

آفرین
شاد باشی

گیلدا گفت...

خلاء بودن را خواندم. و زنی دیدم در بازوان مردی که مرد خیال بود

گیلدا گفت...

خلاء بودن را خواندم. و زنی دیدم در بازوان مردی که مرد خیال بود

ويدا گفت...

من همش با خودم فكر مي كردم اين مرد چرا هيچ كدوم از كارايي كه دلش مي خواد، نمي كنه؟ يعني چه علتي مي تونه داشته باشه ؟ كه ناگهان علتش برام آشكار شد!
مطلبت به نظرم جالب رسيد :) و تصميم خودمو گرفتم!

فریبا گفت...

سلام:
چه لطافت غمگین و چه تصویر سازی محکم اما یاس آوری در انتها.خیلی دلچسب بود.
موفق و سبز باشید

دمادم گفت...

یاس لبالب این داستان ،چیزی ست که با آن بیش ازهر چیز دیگر آشناییم.

saeed گفت...

شاد باشی

saeed گفت...

راستی فریق به چه معنیه؟

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر