۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

خفگی

سکوت شب را، مثل همیشه، آهنگ‌هایی که به دنبال هر دور، مدام تکرار می‌شوند، می‌شکند. و صدای صفحه کلید، و صدای چرخ رفتگر محله که هر شب، نزدیک ساعت دو از کوچه عبور می‌کند، گاهی صدای نفس‌هایی آرام ....اما گاهی سکوت را خود سکوت می‌شکند، با سنگینی‌اش که بر ظرافت تنهایی فرود می‌آید.
همیشه چیزی باید بشکند، همیشه شکسته مثل اولش نمی‌شود. بند زده می‌شود. آرام می‌شود. گاهی ترک ها به نظر محو می‌رسند. اما با تلنگری، شکسته، دوباره می‌شکند. اما کاش به جای هر شکستنی‌ای، همیشه سکوت بشکند. سکوت همیشه سنگین است. گاهی دوس ‌داشتنی می‌شود. اما وقتی انتهای شب باشد. وقتی خسته باشی اما چیزی ناپیدا تو را از خوابیدن باز دارد... این لحظات است که سکوت، تو را می‌شکند و بالاتر از هر صدای گوشخراشی، ذهنت را برهم می‌ریزد. می شکند و نمی شکند. می کشد و نمی‌کشد...

2 نظر:

ab گفت...

چیزی ناپیدا تو را از خوابیدن باز دارد

گیلدا گفت...

چند وقتی ست در تنهایی ازبر شعر می خوانم، جمله ها را دکلمه می کنم و اگر کسی پیدایش شود، دوباره سکوت حاکم می شود

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر