مادرم ویار سفر داشت. از وقتی مرا در شکم داشت، از این ویلایت به آن ولایت در سفر بود و وقتی روی الاغی سوار بود، دردش گرفته و در کاروانسرایی مرا به دنیا آورده بود، آنهم در اتاقی که شمشیری بر دیوارش آویزان بود. و این چنین بود که پدرم مرا «گیزو» نام نهاد، یعنی «پسری که در سفر به دنیا آمد و شمشیر بالای سرش بود و خدا بهش رحم کند». مادرم میگوید در همان روزی که به دنیا آمدم، به جای اینکه از پستانش شیر بخورم، با همان شمشیر گردن مامای عوضی را زده بودم که مرا برعکس به دنیا آورده بود. دومین روز تولدم یادم میآید که بدون قنداق و لخت، شمشیر را به دنبال خودم کشیدم و وسط کاروانسرا نفسکش طلبیدم. دو ماهه بودم که از پدر و مادرم خداحافظی کردم و به راه افتادم و در حالی که شمشیر بر کمر بسته و کمان و تیردان بر دوش انداخته، راه سرزمینهای ناشناخته را در پیش گرفتم. و آنزمان پوشک (my baby) نبود و چهها بر من گذشت...
...و خدای بزرگ هم میداند که شمشیر تیز نبود و تیرها کج بودند و زه کمان هم شُل بود اما برای گیزوی جنگجو، این چیزها اهمیت نداشت و مهم مردانگی بود و داستان این چنین آغاز شد...
من در زمان سفر کردهام. به جان الاغم که هم اکنون در طویله است سوگند که با اسکندر شمشیر زده و روز بعدش در کافهای در سوئیس با دختری رقصیده و شبش او را حامله کرده و روز بعدش در ولایت ایران وبلاگ آپ کردهام و هفتهی بعد از آن هم سرخپوستی بودهام در فیلم « با گرگها میرقصد». یک روز در بیابانهای آمریکا گوشت بوفالو خوردهام و روز دیگر در آفریقا از شکار تمساح لذت برده و روز بعدش ساموراییای در کشور جاپان بودهام. این است زندگی من، یعنی «گیزو، پسری که در سفر به دنیا آمد و شمشیر بالای سرش بود و خدا بهش رحم کند » که برایتان از این پس روایت خواهم کرد.
11 نظر:
این گیزوی تو داره منو یاد دن کیشوت میندازه و یا شاید چیزی فراتر از اون. کسی چه میدونه!
خسته نباشه گیزو!
رستم رو که سوسک کرده!
چه جای(وبلاگ) خوبی پیدا کردم. به این گیزو علاقه مند شدم! استقلال شخصیتش تحسین برانگیز است...
به حسین ترابی:خب شاید! اما به نظر خودم شباهتشون کمه. البته جنگجوها همه شبیه هم هستن!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به Helen: سلامت باشی. بله رستم که فعلا خبری ازش نیست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به مهدی آریان: خواهش می کنم. امیدوارم همیشه بیای و بخونی و با نظراتت خوشحالم کنی.
اینکه خیلی خطرناکه!
با یه کار جدید منتظرتم رفیق
سڵاو و رێز.ههموو جارێ سهردانتان ئهکهم و منیش وهکوو ئهوانیتر ماتڵم بزانم گیزۆچی پێ یهت؟! ئهڵێی وازت له کوردینووسین هانیوه!
سڵاو كاك سهڵاح
زۆر سپاس كه بهردهوام سهردانم دهكهیت و ئهبیته هۆی خۆشحاڵیم. بهڵێ وایه، دهسم له كوردی نووسین له بلاگهكهدا ههڵگرت. هۆی ئهوهیش ئهوه بوو كه بهو قهناعهته گهیشتم كه بلاگ نووسی كوردی لای ئێمه ههر نیه! ههرچیهكم ئهنووسی، بێجگه له جهنابتان یان یهك دوو كهسی دیكه موخاتهبێكی دیكهی نهبوو وه ئهوانهی تر دههاتن و ترجمهكهیان دهخوێندهوه. دهی ئهگهر قهرار بێت تهرجمهكهی بخوێندرێتهوه، ئیتر بۆ خۆم بخهمه عهزیهت؟
ئهڵبهت من به كوردی ههر دهنووسم بهڵام ئهگهر شتێكی باش بێت حهز ئهكهم له چاپی بدهم
سلاو بهرێز فهریق بهداخهوهم وا نهدتوانی بهردهوام بیت له کوردی نوسین ئهویش لێره،من باش دهزانم بهرێزتان ئهوهندهی له فارسی نوسیندا باشن له کوردیدا باش نهبوون،بهڵام من کاتێک ئهدرهسی وێبلاگهکهتم دهنارد بۆ دۆستان زۆریان پێ تایبهتی بو به تایبهت که به زمانی کوردی دهت نوسی.نازانم بهڵام دهتوانم ئهوه بڵێم ههمووکات باس له جیاوازی و شتی دهگمهن دهکهیت،تۆش ئهگهر بخوازیت،دهتوانی رچهکه بشکێنی.پاشانیش نه نوسینی بۆچون به کوردی ناتوانێت ئاماژه بێت بهوهی که خوێنهری کوردت نیه.هیوادارم دڵگران نهبیت.
قسهكهی تۆ ڕاسه سارۆ گیان
وهڵا خۆیشم سهرم لێ شێواوه
ههر ئێستا دای لهسهرم كه تهواو وێبلاگهكه پاك كهمهوه
كوردی و فارسی، كامیان؟ ئێسته كه ئهمه ئهنووسم له ههردووكیان بێزارم. ئهی كاش زمان وهشحیهكان ئهفریقام زانیبا و بهو زمانه بمنووسیبا
بهرێز فهریق گیان من ئهو قسانام نهکرد بۆ ئهوهی سهر له تۆ بشێوێنم،بهڵام زمان بۆیه گرنگه که مرۆڤهکان لێک تێبگهیێنێت!!!!!!بهههر حال من خۆم شتێکم وتوه لهسهر زمان وتومه زمانی قسهکردنی مروڤهکان لهگهڵ جوغرافیاکهیان دهگۆڕێت بهلام حهیوانهکان وا نین!!! بزن له کوردستان دهباڕێنێ و له ئهفریقاش ههر دهباڕێنێ و مانگاومریشک وکهڵهشێر و........ئهوانیتریش ههروان!!!!!!!ئهوه ههر بۆ بزه خستنه سهر لێوی بهرێزتانه
:D خیلی خنده م گرفت از این:
مادرم میگوید در همان روزی که به دنیا آمدم، به جای اینکه از پستانش شیر بخورم، با همان شمشیر گردن مامای عوضی را زده بودم که مرا برعکس به دنیا آورده بود.
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر