نور، از پنجره میتابد بر تختی که زنی و شوهری رویش دراز کشیدهاند. مرد نفس نفس میزند. زن رویش را به طرف ماه برگردانده و به نور مهتابیاش نگاه میکند. از سنگینی مرد نفساش تنگ شده، ماه ژلهای میشود. میلرزد. احساس درد میکند. ماه پریده رنگ مثل مردهای برخاسته از گور، در پهنهای بیکران، تنها. سرگردان. نفساش از بوی دهان مرد، همچون نفس بیجان ماه، به شماره میافتد. و ستارهای آنسوتر چون جنین مردهای میشود. مرد خالی میشود. روی سینهاش رها میشود. زن او را به کناری میزند. از روی تخت بلند میشود. میرود به طرف حمام. عق میزند...
... برمیگردد. مرد خوابیدهاست. زن از پنجره به بیرون نگاه میکند. قطرههای لزج و کثیفی از ماه میچکد روی شهر. بوی بدی حس میکند. پرده را میاندازد. زیر پنجره، پشت به دیوار، چمباتمه میزند و به تاریکی خیره میشود...
3 نظر:
خوب بود .. ملموس بود
خوب تشبیه کرده بودی ... تازه بود
اوف...اوف...چه بود؟ عجب وضعیتی؟ اصلن نمی شه درباره اش چیزی گفت. هر چی بیشتر بهش فکر کنی، اوضاع قمر در عقرب تر می شه. خداوکیلی عجب وضعیتی بوده ها؟
برای محبوب:
ممنون... خوشحالم که تونستم حس رو به خوبی منتقل کنم
ـــــــــــــــــــ
برای م. ایلنان:
آره وضعیت عجیبیه که به نظرم خیلی شایعه! آره
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر