۱۱ خرداد ۱۳۸۸

خرداد

دو خواب

دو شب قبل خواب دیدم که دارم بدون کفش در خیابان شهرم راه می‌روم. دی‌شب خواب دیدم که بعد از سال‌ها به دانشگاه برگشته‌ام و با همکلاسی‌هایم روبوسی می‌کنم. یادم می‌آيد که قبل از آن در دستشویی بودم و از سوراخی که در دیوار آن بود ورودی ساختمان دانشکده را می‌دیدم که دانشجوها در حال خارج شدن بودند. دوستانم را هم دیدم،‌ بعد از آن بود که با آن‌ها رو برو شدم. اما قبل از دستشویی در یکی از کلاس‌ها بودم،‌ نه استاد را می‌شناختم و نه دانشجوها را، و داشتم با خودم فکر می‌کردم که سال‌های زیادی گذشته است. بعد از آن بود که حس کردم دارم از پنجره کلاس‌ها به داخل آنها نگاه می‌کردم و می‌دیدم که استادها در حال تدریس بودند و دانسجوها هم ساکت به آنها گوش می‌دادند... دیگر چیزی یادم نمی‌آید.

چرا اینها را می نویسم؟ نمی‌دانم!

از خواب که بیدار شدم ساعت 9:30 صبح بود و به شدت احتیاج به دستشویی داشتم،‌ علاوه بر آن دلتنگی زیادی حس می‌کردم،‌برای سال‌هایی که گذشته بود.

چند سال قبل در دانشگاهی دیگر، خارج از ایران، روزنامه‌نگاری قبول شدم،‌ اما به دلیل حس نوستالژیکی که از دانشگاه تهران با خود داشتم،‌ نتوانستم بیشتر از 2 هفته آنجا را تحمل کنم، حسی که به‌طور مداوم مرا به مقایسه‌ی دو زمان،‌ دو فضا و دو نوع از روابط اجتماعی برمی‌انگیخت و باعث می‌شد به شدت احساس تنهایی و بیگانگی بکنم. بدون انصراف یا آگاه کردن مسولین دانشکده آنجا را ترک کردم.

... و اکنون،‌ انگار نه دانشگاهی بوده‌ام،‌ نه دوستانی داشته‌ام و نه سال‌ها در مکانی و زمانی دیگر زندگی کرده‌ام، خاطراتم انگار رویاهای خنده‌داری هستند که با پرشدن روده‌ی بزرگ ارتباط پیدا می‌کنند.

ای بندگان

ای بندگان

می‌بینید برهنگی‌ را

و ایمان نمی‌آورید

به دهشتی که در حقیقت نهفته است؟

بی‌ربط: بر این فضای مجازی هم گرد غم پاشیده‌اند انگار...

دیروز و امروز و فردا...

دیروز هوا ابری بود. نم نم بارون می‌بارید. امروز هم از صبح آسمان تاریک و بارونی بود،‌ بعدظهر بارون و تگرگ زیادی بارید. دلم گرفته از تکرار ثانیه‌ها...

روزها، به‌نظر می‌رسد که پشت‌سر هم می‌گذرند،‌ اما با خود فکر می‌کنم که در حقیقت تکرار و تکرار ... و تکرار می‌شوند. با تکرار زمان ما هم تکرار می‌شویم و در این تکرار پیر می‌شویم. تاریخ تکرار و در نتیجه پیر می‌شود. با خود فکر می‌کنم این گذر مستقیم زمان نیست که در صورت‌هایمان،‌ فرهنگمان،‌ تاریخمان و کل هستیمان چین و چروک می‌اندازد، بلکه این تکرار ثانیه‌ها، سال‌ها،‌ و قرن‌هاست،‌ تکرار رؤیاها و آرزوهای دست‌نایافتنی است و تکرار نسل‌ها، که ما را به سوی نیستی می‌برد...

و این تناقض هستی‌است که با تکرار به سوی فنا می‌رود،‌ با این‌که با شدت تمام می‌کوشد تا با تزریق اراده‌ی زیستن در تاروپود خود سرپا بماند،‌ اما روزی همین تکرار،‌ همچنان که ما را با خود می‌برد،‌ کل هستی را نیز به کام خویش می‌کشد...

... و در نهایت خستگی می‌ماند. همچنان که در اول امید بود.

0 نظر:

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر