گاهی خواب میبینید که میخواهید فرار کنید اما نمیتوانید، میخواهید فریاد بزنید اما صدا از گلویتان خارج نمیشود. پاهایتان سنگین میشود یا انگار امواج نیرویی فوق بشری میخواهد تا فریاد شود.
گاهی میخواهی بنویسی اما نمیتوانی، حرفها برای گفتن داری که روی هم تلنبار شدهاند، نظرها داری که در مورد مسائلی که علاقه داری بیان کنی، احساسها داری که میخواهی نشان دهی، و ایدههایی که به شدت نیاز دارند تا نوشته شوند... اما نمیتوانی.
شاید ثانیهها، ساعتها و روزهای اکنون، کوچه پس کوچههای تاریک کابوسی است که باید از آن گذشت و بیدار شد...
2 نظر:
chizi shabihe bakhtak!
چی شده فریق؟
خفه نشی رفیق؟
راستی واسه افطاری میای تهران؟
من و تو خیلی به این افطاریا نیاز داریم...نه که خیلی گشنگی می کشیم تو این ماه...
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر