ادبیات داستانی از طرق استقراء ریاضی شکل میگیرد. یعنی کشف قریه به قریه، یعنی فتح خاکریز به خاکریز یعنی از جزء به کل رسیدن.
داستاننویس گویندهی اخبار نیست که خبرهایی را صادقانه به اطلاع عموم برساند، یا کلیگویی کند. جامعهشناس و فیلسوف هم نیست. اگر هم روانشناسی میداند به این خاطر است که بر ساختار شخصیتهای اثرش وقوف داشته باشد، وگرنه روانشناس هم نیست. و آنقدر انعطاف دارد که به تماشای شخصیتهاش بنشیند، و ببیند چه کار هیجانانگیزی میکنند، یا چه حرف تازهای از دهنشان در میآید. تحملپذیریاش چیزی در حد تحملپذیری خداست، به مخلوقش چشم و گوش و زبان و عقل میدهد، و بعد به گفتار و کردار این موجود دوپا، حیران مینگرد.
داستان واقعیتی است که جاودانه شده باشد.
همینگوی میگوید: «نویسندهی خوب، توصیف نمیکند. بلکه ابداع میکند... چه کسی به یک کبوتر خانگی پرواز یاد میدهد؟»
منبع: اینسو و آنسوی متن «کارگاه داستاننویسی عباس معروفی»
پ. ن: از این به بعد میخواهم هرچندوقت یک بار قسمتهایی از این متن، و یا اصلا کل متن را، قسمت به قسمت، در وبلاگ بگذارم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر