۲۱ بهمن ۱۳۸۸

رؤیای روز و شب

صبح

بین خواب و بیداری، با رخوت، دست‌م را می‌خواهم دورش حلقه کنم. دست‌م در هوا رها می‌شود و روی تن‌ش فرود می‌آید. چشم‌هایم را باز می‌کنم. می‌بینم [تنهایی را در آغوش‌ام.]

عصر

وارد کوچه می‌شوم، جلو در می‌ایستم. کلید را داخل قفل می‌چرخانم. در را باز می‌کنم. دستی دور کمرم حلقه می‌شود و لبخندی به استقبال‌م می‌آید. [سکوت به دورم می‌پیچد.]

نیمه شب

چشم‌هایم سنگین می‌شوند. صدایی دلنشین مرا به رختخواب می‌خواند تا با نوازش دست‌های مهربان‌اش و حس تن‌ لطیف‌اش به خواب بروم...

.............

بعدِ مرگ‌م

گور، اگر پرسید از زندگی‌ام،

می‌گویم:

خوووووب، چون:

رؤیای روز و شب‌م،

ساقه‌های [عشق]ی بود،

که پیچ می‌خورد به دور [تنهایی]‌ام...

1 نظر:

زهرا فخرایی گفت...

اینو خیلی دوست داشتم.

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر