۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

سعدی، مردِ خردمندِ دوست‌داشتنی



با گلستان از کودکی آشنا شدم. از راه اشعار آن، که «میرزا حسین»، یکی از پیرمردهای فامیلمان، که هر وقت از کسی ناراضی بود یک بیت یا بیشتر را برای پند دادن به آن‌شخص می‌خواند؛ با آن لهجه شیرین کُردی که اگر کسی بلد نبود سخت می‌شد فهمید که این شعرها فارسی هستند. این پیرمرد دوست‌داشتنی گلستان و بوستان را در حجره و پیش مُلا خوانده و حفظ کرده بود و من، هم از او، و هم از شعرها خوشم می‌آمد: « ای که پنجاه رفت و در خوابی....مگر این پنج روزه در یابیِ» و با گلستان، عاشق سعدی شدم. و بعد، پنجم ابتدایی یا اول راهنمایی بود که گلستان و بوستان را خریدم و خواندم و خواندم، با معانی کلمات آشنا ‌شدم و زبان آن را بهتر و بهتر درک ‌کردم، تا جایی که با داستان‌ها و سرگذشت‌های آن‌ها خود را در عمق ماجراها و اتفاقاتی که سعدی، همچون جهانگردی ماجراجو تعریف می‌کرد حس کردم. شاید عشق به خواندن داستان از همان زمان در ذهنم شکل گرفته باشد. سعدی همیشه برای من دوست‌داشتنی‌تر و با ارزش‌تر از هر ادیب و شاعری بوده است. به مناسبت روز سعدی که یک اردیبهشت بود، دو حکایت از حکایت‌های گلستان را اینجا می‌آورم.
(1)
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب‌خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر ـ رحمه‌الله علیه ـ نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد، چونان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مرده‌اند. گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی، به از آن‌که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را --------------- که دارد پرده‌ی پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند--------------- نبینی هیچ‌کس عاجز تر از خویش
(2)
شبی در بیابان مکه، از بی‌خوابی پای رفتن‌ام نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.
پای مسکین پیاده چند رود--------------- کز تحمل ستوه شد بُختی
تا شود جسم فربهی لاغر --------------- لاغری مرده باشد از سختی
ساربان گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی، بُردی،‌ و اگر خُفتی،‌ مُردی
خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خُفت --------------- شب رحیل، ولی ترک جان باید گفت

10 نظر:

علی کرمی گفت...

هع.

حسین ترابی گفت...

خردمند دوست داشتنی نوصیف زیبا و در حال دقیقی از سعدیه.

گارسیا گفت...

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم.. به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

میدونی وقتی اشعارشو میخونم که 700-800 سال پیش چقدر حالش گویای حال الانه منه،خیلی کیفور میشم...

گارسیا گفت...

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم.. به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟

میدونی وقتی اشعارشو میخونم که 700-800 سال پیش چقدر حالش گویای حال الانه منه،خیلی کیفور میشم...

نظام الدین مقدسی گفت...

من از یک روشنفکرنمای اصیل هستم و اصلا باور ندارم که بشود با سعدی دوست شد . اولا سعدی به رحمت خدا پیوسته. دوما من یک پسر بچه میشناسم که آمده بود کلاس داستان نویسی من گفتم برو تو بچه ای . اسمش سعدی بود . چطور میشود با یک پسر بچه که هنوز کلاس داستان نیامده دوست شد آنهم به عنوان کسی که کتاب نوشته ؟ این دروغ محض است . پس من به شما توصیه میکنم مثل روشنفکرها که مغز مردم را با دروغ پر کرده اند نباشید .

نظام الدین مقدسی گفت...

من از یک روشنفکرنمای اصیل هستم و اصلا باور ندارم که بشود با سعدی دوست شد . اولا سعدی به رحمت خدا پیوسته. دوما من یک پسر بچه میشناسم که آمده بود کلاس داستان نویسی من گفتم برو تو بچه ای . اسمش سعدی بود . چطور میشود با یک پسر بچه که هنوز کلاس داستان نیامده دوست شد آنهم به عنوان کسی که کتاب نوشته ؟ این دروغ محض است . پس من به شما توصیه میکنم مثل روشنفکرها که مغز مردم را با دروغ پر کرده اند نباشید .

ناشناس گفت...

نوشته های سعدی همیشه منو یاد کلمات سخت کتابهای فارسی دوران مدرسه می اندازه. هر چند شاعر بی نهایت بزرگی ست ولی هنوز نتونستم از نوشته هاش به اندازه ای که تعریفش رو میکنند لذت ببرم.

احسان جوانمرد گفت...

سلام
خوبی رفیق
هستیم همین دو و برا
منتظرم تا حرکت جدیدتو ببینم
تو هم همچین خیلی پیدا نیستی
...

حسین ترابی گفت...

آقا ما اومدیم برای پست جدید. ولی گویا خبری ازش نیست.
پست «آن سوی آینه» پس چی شد.
آقا! «پست ما کو»؟ :-)

نیک یار گفت...

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلالست و آب بی تو حرام

غزلهای سعدی را هم عشق است.

سلام
با غزلی تازه تر به روزم
بوی نارنج کال می آید...

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر