۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

حافظه ویروسی


استا... کدفین... استامین... آنتی هیستامین...این نیست، نه... اما چون برای حساسیته باید آمین هم داشته باشه... هنوز مونده به سر چهارراه برسم... باید یادم بیاد... اگه یادم بیاد از همین کوچه‌ی داروخانه می‌رم... مسکن که نیست... اما میدونم ک داره... به احتمال زیاد ین هم داره... آه... کاش بسته خالی رو می‌آوردم، یا اسمشو یادداشت می‌کردم... اما فکر نمی‌کردم یادم بره... چی بود؟؟ کادوئین؟ این دیگه چیه؟ اما یه همچین چیزی بود... پاراسیتامول؟ معلومه که این نیست... کاف داشت... ین... کافئین... چاییه مگه... دارم از کوچه هم رد می‌شم... یادم نیومد که... اگه یادم بیاد از چهاراه میرم پایین تا داروخانه و می‌خرمش... چی بود، چی بود، چی بود... من که چندین ماهه مصرف می‌کنم... اگه نباشه خیلی اذیت می‌شم... آه... فکر نمی‌کردم یادم بره... باید یادم بیاد...نه... نشد... از چهارراه به آن‌طرف خیابان می‌رم. شاید اگر کمی تو خیابان بگردم یادم بیاد...
[کمی که می‌گذرد، یادم می‌رود دنبال چی می‌گشتم. وقتی پیاده به خانه برمی‌گردمم حس می‌کنم چیزی یادم رفته که باید می‌خریدم... چی بود؟ نه تنها اسمش که اصلا یادم رفته یه جور قرصه که باید از داروخانه بگیرم...
برمی‌گردم. وارد اتاقم می‌شوم یادم می‌آید چی یادم رفته... روی میز کامپیوتر را نگاه می‌کنم... آه... جای خالی قرص‌ها رو هم که دیروز انداختم توی سطل آشغال...]
سر سفره نشسته‌ام، دارم شام می‌خورم و از (farsi1)، سریال افسانه‌ی افسونگر را نگاه می‌کنم. وقتی «یه‌یانگ» می‌فهمه « آری‌یانگ» خواهرشه، اسم قرص یادم میاد... آها... کتوتیفن.. کتوتیفن. از سر سفره بلند می شوم. توی دفترچه‌ی کوچکی که همیشه داخل جیبم دارم اسمش را یادداشت می‌کنم.
فردای آن‌روز:‌ مطمئنم که حتی اگر اسم قرص هم یادم بره، می‌توانم به دفترچه نگاه کنم. پیاده به بازار می‌روم. خیابان‌ها را می‌گردم. پیش یکی از دوستانم می‌روم و کمی تو مغازه‌اش می‌نشینم. بعد بیرون می‌آیم. خیابان‌ها را باز می‌گردم. وقتی به سر کوچه‌مان می‌رسم، یهو یادم می‌آید که قرص را نخریدم. حوصله برگشتن به بازار را ندارم.  

9 نظر:

کافه آنتیک گفت...

به احتمال زیاد حافظه ی شما دچار موش خوردگی شده است!!!

مکث گفت...

تو که بهتر می نویسی و بهتر می تونی چاپ کنی اینها رو... محشر بود این یکی...

ماهان گفت...

lمثل گربه ها چنگم می زنم

ناشناس گفت...

داستان خوبی بود. باوجود نبودن هیچ اتفاق خارق العاده ای باز هم خواننده رو به خوندن ادامه داستان ترغیب میکرد. مهارتتون رو در داستان نویسی تحسین میکنم.

سه‌لاح گفت...

سڵاو و رێز. شیرین و پڕتام ئه‌نووسیت. له‌ززه‌تم برد...

mahan گفت...

شما روز مرگی داری و ما روزگربگی این قرص های آت وآشغال را هم نخور

tido گفت...

salam mishe be man sar bezani nazar bedi pleas

tido گفت...

salam mishe be man sar bezani nazar bedi pleas

مکث گفت...

نه حوصله ندارم دوباره تغییر مکان بده مکث... فعلا همینجا خوبه... فونت رو هم تغییر دادم... یه غزل تازه هم دارم..

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر