لابد شما هم خواب میبینید! و لابد خوابهایی برای شما تکرار میشود. و لابد این خوابها که متاثر از زندگی روزانهتان هستند، در سطح دیگری، در زندگیتان تاثیر میگذارند؟
گاهی حس میکنم که نمیتوانم دستم را با تمام وجود مشت کنم. حس میکنم نمیتوانم با تمام وجود بدوم، نمیتوانم از ته دل فریاد بزنم. انگار در فضای دیگری هستم که محیطش را مادهی دیگری، سنگینتر و لزجتر از هوا فرا گرفته است، چیزی شبیه آب یا روغن. وقتی میخواهم فریاد بزنم، امواج صوتی همچون حبابی از دهانم بیرون میآیند. حبابهایی سنگین که حرکت آهستهی آنها را میبینم و با نگاهم امواج را تعقیب میکنم که تغییر شکل میدهند و فریاد من را از تمام حسی که در آن هست خالی میکنند تا بدون آنکه به گوش کسی برسد یا توسط جسمی منعکس شود در این فضای لزج خفه شود.
خوابهای من سرشارند از این حس سنگینی و فضای وهم آلود که نه میشود فریاد زد، نه میشود دوید، نه میشود خندید... فریادهایی در گلو خفه شده، دستها و پاهایی که با سنگینی هرچه تمامتر تکان میخورند یا کلاً از حرکت ناتوان میشوند. گاهی کسی گلویم را میفشارد یا یکی روی سینهام مینشیند. گاهی روی زمینی میافتم و هیچ نیرویی نمیتواند از جا بلندم کند. دهانم باز نمیشود. نمیتوانم کمکی بطلبم. کسی توجهی نمیکند. رهگذری میگذرد، یکی میخندد، یکی فریاد میزند و من چون تکه سنگی، نه توان حرکت دارم نه توان فریاد نه ....
اینقدر این خوابها تکرار میشوند که دیگر نمیدانم که آیا واقعا میتوانم بدونم؟میتوانم حرف بزنم؟ میتوانم تا جایی که در توان دارم شنا کنم؟ میتوانم اسلحهای را شکلیک کنم؟ میتوانم پا روی پدال گاز ماشینی فشار بدهم و ماشین حرکت کند؟ انگار دارم شبیه خوابهایم میشوم. انگار تمام وجودم دارد ساکن میشود. انگار دارم به فضایی پرتاب میشوم که در آن نه هوایی هست، نه کسی هست، نه زندگیای هست... زندگیای همچون سنگ، که نه فریاد میزند نه میخورد، نه میخوابد، نه نفس میکشد، نه عشق میورزد، نه میبیند، نه میشنود... انگار با تمام وجود از اراده خالی شدهام...
کسی به من بگوید که میشود با تمام توان دوید. می شود با تمام توان خواست. با تمام توان فریاد زد، با تمام توان مشت کوبید. با تمام توان عشق ورزید. با تمام توان شنا کرد. با تمام توان...
8 نظر:
فریق اینو که خوندم، رفتم با یه سنگ حرف زدم، گفت بت گفتم: فریق تو همه ی متنتُ قشنگ نوشته بودی و خوب حال خودتُ گفته بودی ولی تو که هیش وخت سنگ نبودی کی بهت گفته سنگ عاشق پاشق نمیشه؟ نفس مفس نمی کشه؟ خوراک موراک نمی خوره؟ فریاد مریاد نمیزنه؟
به زهزا فخرایی:
خب، اگه سنگ منگا اینجورین، من باید برم یه جسم دیگه پیدا کنم که حال خودمو باهاش مقایسه کنم
گیزو کشف امشب وبگردیه من بود.
مرۆف بهرههمی خهون و خهیاڵهکانی خۆیهتی..چۆنت خهیاڵ فهرمووه!! بهرههمی ئهم خهیاڵ و خهونانهت ئهو ژیانهیه که تێیدای.
کتێبی غهزالنوس و باخهکانی خهیاڵ بخوێنهوه خراپ نیه.
ببوره ئهوه کتێبی غهزهلنوس و باخهکانی خهیاڵ بهرههمی بهختیا عهلی
سارۆگیان سپاس بۆ بۆچوونهكهت و بۆ ناساندنی ئهو كتێبهش. ئهگهر دهستم كهوت دهیخوێنمهوه
دررویاها معمولا آدم تواناتره .بیداری عرصه ناتوانیه.وفتی در رویا ناتوانیم معنی توانایی عوض میشه فریق.انسان های ناتوان به نظرم بهترند.امیدوارم ناتوان بمونم
سلام امین جان
خوشحالم که سر زدی و نظر دادی
نه باهات موافق نیستم. به نظرم هیچ فضیلیتی در ناتوانی نیست. ناتوانی نقصه و هیچ فرد ناتوانی بهتر نیست. خوب بودن در عین توانایی میشه ارزش انسانی
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر