۱۲ شهریور ۱۳۸۹

جستجو و بوی گوشت خام

ساعت 3 و 35 دقیقه صبح است. می‌خواهم چیزی بنویسیم، موضوع از دستم در می‌رود؛ چقدر فرّار است! سعی می‌کنم پیدایش کنم که ناگاه جادوگری سیاه‌پوش از زاویه‌ای وارد و سپس با گام‌هایی آرام در زاویه‌‌ی دیگری از ذهنم پنهان می‌شود. بعد آینه‌ای می‌بینم. آن‌سوتر گدایی است که روی کونش راه می‌رود. وارد بخش تاریکی از ذهنم می‌شوم. خش خشی حس می‌کنم و زوزه‌ای آرام می‌شنوم؛ می‌بینم سگی که زنده زنده پوست‌اش را کنده‌اند، روی شکم‌ش می‌خزد. از بوی گوشت خام سگ حالم به هم می‌خورد. لگدی نثارش می‌کنم و از آن بخش از ذهنم خارج می‌شوم...
نه... انگار موضوع از دستم در رفته‌است... انگار جایی پنهان شده که یافتنی نیست. باید برگردم و بی‌خیالش شوم. می‌دانم خواه ناخواه، فردا یا پس فردا از مخفی‌گاهش خارج می‌شود و من می‌قاپمش و می‌نویسم‌اش...
... صدای جادوگر را می‌شنوم که وردی عجیب می‌خواند. آینه پوستی آویزان از خاطره‌ای را منعکس می‌کند. و گدا خون باسن ساییده‌شده اش را بر کف ذهنم می‌مالد. و بوی گوشت خام‌ سگ همچنان در مخم می‌پیچید... نباید دنبالش می گشتم. بی‌خواب شده‌ام... ساعت 3 و 54 دقیقه صبح است.

5 نظر:

زهرا فخرایی گفت...

الان ساعت چهار و ده دقیقه صبح است که من از خواب پریده ام. هیچ کاری جز آمدن به اینجا و خواندن یک داستان برای رفتن به ادامه ی خوابم به ذهنم نمی رسد.
توی خوابم، سه سال بعد بود. شب زود می خوابیدم، قبل از خواب صورتم را اصلاح می کردم.درس هم می خواندم. به نظر آدم شادی می آمدم. کنار تختم قوطی های خالی آناناس بود.
صبح که خودم را دیدم، داشتم توی آینه قیافه ام ورانداز می کردم. با کسی قرار داشتم؟
رفته بودم توی یک خیابان پهن و خلوت کنار یک پست خانه ایستاده بودم. اداره ی پست هنوز باز نشده بود.پاکت نامه ای دستم بود.
آسمان با تکه های بزرگ ابر سیاه بالای سرم بود و صدای کلاغ می آمد.
داستان تو هیچ ربطی به این نوع خواب ها ندارد، باید یک جای دیگر دنبال ادامه ی خوابم بگردم.

فریق من از وبلاگم خیلی خوشم میاد.
:D

زهرا فخرایی گفت...

ووی خواستم بنویسم وبلاگت، نوشتم وبلاگم! ببخشید.

فریق تاج‌گردون گفت...

سلام زهرا
خوشحالم که وبلاگم رو می‌خونی و ازش خوشت میاد

مداد گلی گفت...

دارم هی فکر می کنم که هر روز هی تند و تند میایم اینجا را بخوانم حتما مازوخیستی چیزی دارم.
بعد یادم امد که یادم رفته بود پست قبل بگویم تا همان موقع من فکر می کردم فریق دختر است. یا مثلا زن است. چراش را نمی دانم حالا. بعدم رفتم توی وبلاگی هم خواندم که مثل این که فریق خیلی فریق است. بعد ! شدم.

فریق گفت...

حالا كه دختر نيستم خوبه يا بده!!!؟

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر