سه پرواز
به كدام سو؟
هان! پرنده ي خسته
اندكي بياساي
***
چه آسان مي گذرند…
صداي مرغابي ها را
مي شنوم
***
به آشيان نشست
پرنده ي مهاجر
لاي نيزارها
از سرزمین دور
نامه ام كو؟
يادت رفت؟
آه! پرستوووو
آوارگی
كشتن پرستويي در كودكي
شايد
دليل آوارگي اكنونم
سایه ای در هوای ابری
آواز گنجشك ها
سيگار، درخت زردآلو
و سايه اي...
زارع پیر
سال بي باران!
مي گويد زارع پير
... و من مي خندم
سر چهار راه
گل مي دهند
جعبه هاي گوجه فرنگي
در خيابان
*
سر چهار راه
به دخترك گدا
لبخند زدم
فريب
شبانگاهان
روسپيان عشوه مي آيند
و مردان مست مي كنند_
در ديار ما
نوستالژي
آواز زنجره ها_
حيران حكايت هاي مادر
كودكي بي خواب
*حيف كه در اين دوران مدرنيزاسيون از تيرک هاي سقف هم خبري نيست تا با شمردنشان، چشم ها سنگين خواب شود!
درياچه ي سبز
مي شكنند سكوت درياچه را،
قورباغه ها
*
مرغابي هاي وحشي
در آغوش نيزار،
*
جاودانگي مرغابي وحشي،
در تابلوي دختر زيبا روي
*
مينياتور امواج
و كودك ماهيگير،
نسيم مي وزد
*
مي نگارد
سرنوشت ماهي را،
مرغ ماهي خوار زيبا
*
در آب،
سايه ي پيرزني فرتوت
با پسرش
*
و غروب...
آرام آرام
سايه ام را حس مي كنم
باغ گل مي دهد؟
مترسك مي انديشد:
در نبودش
باغ گل مي دهد؟
براي اينكه به سرنوشت ايمان بياوري، كافيه فقط نگاهي به گذشته ات بيندازي؛
مي بيني كه براي هيچ كدام از نقاط عطف زندگيت نمي تواني دليل روشني پيدا كني.
نيروي جاذبه
ديگر نخواهد شكافت
اوج را،
مرغ مهاجر
مرغ مهاجر به پشت سر نگريست، نيروي جاذبه اجازه نداد آشيانه اش را ترك كند؛ از پرواز بازماند
... و به مرغ خانگي تبديل شد.
رقص برگ ها
نسيم آنگاه، كه
مي رقصاند برگ ها را
.... و مي گذرد
زاویه 90 درجه!
كنج اتاق
در آغوش مي گيرم،
زانوانم را
كمك!
گدايي:
كمك كنيد!
من هم رو به گدا:
كمك كنيد لطفاً!
رگبار بهاري
غرش ابر
سمفوني موج و رگبار،
خروش درياچه
كاش شما هم بوديد و آن لحظه ي بيادماندني را تجربه مي كرديد
فاصله
نا آرامند
قمري ها؛
دور مي شوم
قمري ها زندگي اندوهناكي دارند؛ همواره فاصله ها را يادآوري مي كنند! اما نمي توانند جوجه هايشان را تنها بگذارند.
اگر وجود نداشت؟!
نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت 1387 ساعت 1:55 شماره پست: 31
اگر گل و درخت و پروانه و قورباغه
و مترسك و... نبود، هايكو نويس ها چكار مي كردند؟!!
و اگر كشور ژاپن وجود نداشت؟
و اگر ژاپن كشوري بياباني بود؟ و شكوفه ي گيلاس نداشت؟
و اگر استادان ذن زن مي گرفتن؟
Oh! My god!!
........
با خودم مي گويم من عاشق هايكويي هستم كه در اين وضعيت سروده شود!!
برادرم
خسته برادرم_
در نگاهش، اندوه
خندان، با كودكش
پيرمرد كفاش
سالها، اي مرد پير
كوبيدهاي ميخ بر كفش
_ وطنت كجاست؟
....
پيرمرد پشتش خميده بود و بوگير كفش مي فروخت.فهميدم كه بيست سال در بغداد كفاش بوده و اكنون جنگ دوباره به ايرانش بازگردانده بود. تعارفش كردم به چاي و يك نخ سيگار؛ قبول نكرد؛ و رفت
کبوتران شهر
شوق پرواز
در كبوتران شهر،
آسمان بهاري
در گذر
دود محو گشته
خاكستر سرد
- آتشكدهي نياكان
تصور
بايد احساس گناه بكنم از اينكه هر وقت كبوتري را مي بينم اين تصور به من دست بدهد كه گوشت او خيلي خوشمزه است؟
مگر يك موجود نمي تواند هم نماد صلح باشد و هم خورده شود؟
همآوا
ماه مي نوازد
... و من هم
- شب ازآن من است
0 نظر:
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر