۱۲ خرداد ۱۳۸۷

ماه سوم

تکرار

تكرار، مسخ ارزش‌ها است.

كسي براي مرگ خونين گوسفند اشك نمي ريزد

شاعر

در دهان پيرمرد

آشيان پرنده‌اي،

_

شاعر برنزي

گلايه

دختر سـر سـفره‌ي عقد خود را به خاك سـپرد

در گور با مردي ميانسـال خوابيد و كودكان او را بزرگ كرد

آرزويي نداشت؛

... و آنگاه كه باکــره رفت، اندك گلايه‌اي با خود برد

براي پدر آسـمانيش

...این هویت پاره پاره!

باید به دنبال تکه‌ها گشت، در هر گوشه‌ای، در هر خرابه‌ای، در میان کوچه‌ها و خیابان‌ها، در پشت میزهای مدارس، در لابلای پرونده‌هاي پوسیده‌ی بایگانی ادارات، در توهمات و در لحظات هراسناک تنهایی و در میان هجوم امواجی که از هر سو در هر سلولی رخنه می کنند و با خون قاطی می شوند...

باید گشت به دنبال این هویت پاره پاره!

درون پیله

انديشيد:

روزي پروانه خواهم شد؟

_

مردي درون پيلــــه‌اش

دغدغه

براي لبخند

نشان دادن دندان كافي‌ست

_

بد روزگاريست

*

در حال تجربه‌‌ي شيوه‌اي از هايكوسرايي هستم! كه شايد عده‌اي تمايل داشته باشند آن را شعر كوتاه بنامند( شايد هم ننامندش!)؛

اميدوارم دوستاني كه به اينجا سر مي‌زنند در مورد ويژگي‌هاي هايكو و اينكه نوشته‌هاي من چقدر به اين نوع ادبي شبيه است نظر بدهند. البته شايد بيشتر چيزهايي كه من مي‌نويسم در قالب همان هايكوي طبيعت‌گرا يا كلاسيك هايكو جاي بگيرند‌ ( و شايد از نظر شما اصلا هايكو نباشند!) اما اين روزها دغدغه‌هاي ديگري در رابطه با هايكو به سراغم مي‌آيند. شايد زمان براي من در حال كم رنگ شدن است و يا سادگي و معاني عرفاني. شايد بعد از مدتي همان قالب باقي بماند و با گذشت زمان، آن نيز محو شود!

*

گريستن مرده

با لالايي زنجره‌ها

_

گورستان

نيم‌روز

آه! عجب گرمـــايي

... اي سنجاقك

دور و دورتر مي شوي

غم‌هاي عميق

واقعيت را مي‌شود ديد؛ حقيقت را مي‌شود فهميد؛

آنچه هست واقعيت است؛

اما حقيقت آن چيزي است كه احساس مي‌كنيم بايد باشد و هيچ وقت نخواهد بود.

بنابراين زندگي تراژدي‌ فهم‌هاي غير واقعي است از ايده‌ها، و واقعياتي متضاد با آن‌ها. و سرنوشت چنين است كه همواره واقعيت بر حقيقت پيروز شود و ايده‌آليست‌ها به غم‌هاي عميقي دچار شوند!

آه!

پیرزن،

آه می کشد

ـ

گذر چلچله‌ای

*

در تاریکی

مزرعه‌ی پدری ـ

شب ـ

مترسک و شیشه‌ای شراب

رهگذر

شــب

عبور مــــردد رهگذری،

ســـر در گریبان

...

در راه پارک

به هر سو می روند

رهگذران،

... و منگ ِ بيهودگي، من

درخت پیر

راز زيبايي ميوه، در شوق هسته است، براي رويش دوباره

اما اکنون، میوه برای فروش است، هسته برای فروش است،

نهال برای فروش است

... و درخت، تـن فروشـی‌ست پیر...

برای همین است که میوه‌ها، نرسیده، می گندند

ای مترسک...

ای مترسکِ پیر!

به صلیبت کشیدند...

ـ تو تناسخ کدامین روح سرگردان بودی؟

امروز هم ...

غروب...

آه!

امروز هم گذشت

معرکه‌گیر

معرکه‌گیر

دعای ترس می‌فروشد

با نمایش مار

عبور

نیمه‌شب ـ

می‌گذرد شـهاب،

چون رؤیایی...

تنهایی پدر ژپتو

مدت‌ها پیش از آن‌که پدر ژپتو، به فکر آفرینش پینوکیو بیفتد، سعی کرده‌بود تنهاییش را با چند گربه تقسیم کند، ولی چون پتانسیل آدم شدن در آن‌ها وجود نداشت، قادر به درک او نبودند. اما بعدها، وقتی پینوکیو هم، با گذر زمان، بیش از حد لزوم آدم شد، پیر‌مرد بازهم تنها ماند.

جانِ خسته‌‌

هر شب

در سفر رؤیايی جانِ خسته‌‌ام

می‌آسايم اندکی

کنار

چشمه‌ای کوهستانی

زندگی کوتاه جنگجوی کاغذی

[هر فردی، گنجینه‌ای از کلمات با خود دارد

که تارهای تخیلش را به شدت تحریک می‌کنند.

برای من کلمه‌ی" جنگجو" یکی از همان کلمات

است؛ که با اضافاتی، تاثیرش چند برابر هم می‌شود.

مثل: جنگجوی پیر، جنگجوی رویاها و ... جنگجوی کاغذی]

در کالبُد جنگجویی کاغذی آفریده شدم، خودم و ابزارهای نبرد و تن‌پوشم و دشمنم. روی چهره‌ام خطوطی مردانه‌ بود، و شمشیر در دست، نگاه آتشینم را به حریف دوخته‌ بودم؛ در حالی که خورشید طلایی، بر فراز افق، می‌تابید...

... اما به ناگاه و در حالی‌که هنوز هستی‌ام را به درستی درک نکرده بودم، در دستان کودکی ناراضی مچاله شدم؛ خودم، ابزارها و تن‌پوشم و....حس مبارزه‌جویی‌‌ام.

0 نظر:

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر