۱۲ فروردین ۱۳۸۸

فروردین

تعطیلات

«من در تعطیلات عید نیستم.»

این جمله را مردی،‌ روی کاغذی نوشته و به در‌ خانه‌اش چسپانده است. منظور این جمله ممکن است این باشد که من در تعطیلات دیگری هستم و یا اصلاً در تعطیلات نیستم و یا شاید اشاره دارد به تعطیلات قبل از مرگ یک کارمند بازنشسته. اما در کل، فکر می‌کنم به این خاطر است که هر رهگذری آن‌را بخواند و به طور غیر مستقیم با نویسنده مرتبط شود؛ یا او را احمق فرض کرده و بگذرد یا اینکه در خانه را بزند و دلیل وجود این جمله را بپرسد و مرد نیز او را به صرف چای دعوت کند. بنابراین زنگ در را می‌زنم. زنی در را باز می‌کند؛ از او معذرت می‌خواهم. چرا فکر کرده بودم که مردی آن جمله را نوشته است؟ کاغذ را بر می‌دارم و به در خانه‌ی بغلی می‌چسپانم و زنگ را فشار می‌دهم.

قدرت و ضد قدرت

تنها نشسته‌است. پاهایش را روی‌ هم انداخته و سیگار می‌کشد... سیگار می‌کشد... سیگار می‌کشد... [قهرمان داستان‌های من همیشه سیگار می‌کشند، حتی اگر به آنهم اشاره‌ای نشود. اما تا حالا یادم نمی‌آید که یکی از آن‌ها به سرطان ریه مبتلا شده باشد. آه! چرندیات علم پزشکی... احساس قدرت می‌کنم،‌ می‌توانم جهانی بسازم عاری از سرطان،‌ عاری از درد، عاری از غم، عاری از ظلم که همه با هم در شادی و صلح و صفا زندگی کنند..]

او که تنها نشسته است، پایش را بر زمین می‌گذارد و سیگار را پرت می‌کند. می‌گوید:« جناب نویسنده، با وجود این‌که من شخصیت داستان تو هستم و احترام تو بر من واجبه،‌ اما نمی تونم نگم که داری حرف مفت می‌زنی، چرند می‌گی،‌ منو به یه سرطان مبتلا کن و بکش،‌ خسته شدم از بس تو داستان‌هایت سیگار کشیدم و به حرف‌های احمقانه‌ی تو گوش دادم...»‌

0 نظر:

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر