دوستم را میبینم که دارد از روبرو میآید. نزدیک که میشود سلام میکند.
ـ سلام
ـ ها،
ـ سلام کردم.
ـ منم گفتم ها، چیزی میخواستی؟
ـ نه...، فقط... سلام کردم!
ـ باشه، حالا برو، گم شو.
ـ ها؟... چی؟
ـ گفتم برو گم شو، یالا
ـ تو چت شده؟
ـ مثل اینکه نفهمیدی چی گفتم؟
ـ چرا اینجوری میکنی خب، فقط سلام کردم، چرا اینقد ناراحتی؟
حوصله جواب دادن ندارم. چاقویی از جیبم در میآورم، تا دسته فرو میکنم تو شکمش، سپس تیغهی خونآلود آن را با پیراهنش پاک میکنم و از میان جمعتی که دورمان حلقه زدهاند رد میشوم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر