چندتا گنجیشک و دوتا قمری رو شاخههای درخت بودن. من پشت پرده بودم. گنجیشکا جیک جیک میکردن، قمریها، اما ساکت بودن. من نیگا میکردم. تو حیات برف بود. کنار برفا، مشتی دون و نون خکشه بود. ما بچه بودیم، قبلش تو فکرم یه تله بود که بذارم بغل دونهها،گنجیشک و قمری بگیرم، مامان نذاشت. حالا یه خط قرمز از کنار دونهها رد میشد. میرفت رو برفا و بعد دونه دونه قرمز بود. گوشهی حیاط، بغل دیوار آجری، گربهای داشت با پرهای یه قمری ور میرفت.
من دیگه تله نذاشتم. مامانم، دیگه برای پرندهها دون نریخت.
4 نظر:
مامان من هم هميشه دانه مي ريزه براشون اما خب پشت پنجره ي طبقه ي دوم از گربه خبري نيست
حیات نه حیاط.
مشق شب:ده بار از روش بنویس
موقعیت تراژیکی بود. برف و پرنده های روی شاخه و مشتی دانه و قطره های خون.
چه گربه بی رحمی ... همیشه از این گربه ها هستند که در کمین گنجشکها و قمری هایی نشسته اند که اگر به دادشان نرسیم لقمه چرب و نرمی برای گربه ها خواهند بود.
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر