۲۶ فروردین ۱۳۸۹

داستانکی در 14 کلمه: یک شب بارانی

«چاقو را با پرده پاک کرد. نفس عمیقی کشید و از در بیرون رفت.»

8 نظر:

محبوب گفت...

چه کامنتدونی مؤدبی .
حتماً پرتقال پوست کنده بوده با چاقوش ، یکی رو کشتن ، نفس عمیق کشیدن نداره بنظرم.

فریبا گفت...

سلام:چه جوری میشه اینجا نظر خصوصی گذاشت.

گارسیا گفت...

سلام..
این چاقوئه مورد استفاده اش چی بوده اونوقت؟

گارسیا گفت...

سلام..
این چاقوئه مورد استفاده اش چی بوده اونوقت؟

ansherly گفت...

قضیه جنایی شد

دمادم گفت...

اوه! چه سفید خوانی باشکوهی.

ناشناس گفت...

اینجا خصوصی نداره؟

رضا کاظمی گفت...

خوندم
نمی دونم چرا فکر کردم اگه دو سه کلمه به 14 کلمه ی فعلی اضافه می کردی، می نیمالت بی نقص تر می شد.
مرسی

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر