۳ مرداد ۱۳۸۹

بازگشت گیزو، جنگجوی کاغذی

تا اینجا رسیدیم که گیزوی جنگجو، کنار چشمه و درخت، مارکس و مخمل خانم را به عقد هم درآورد و اگر مارکس زیادی پیر نبود احیاناً نطفه‌ی یک کودک هم زیر همان درخت بسته می‌شد تا جنگ طبقاتی پدرش را ادامه دهد... بهرحال،‌ گیزوی پهلوان که جنگ‌ها دیده و رنج‌ها کشیده بود اکنون در آستانه‌ی پیری به زادگاهش باز می‌گشت تا سال‌های آخر عمرش را با خاطراتش زندگی کند و احیاناً آن‌ها را هم بنویسد یا به طریقی برای آیندگان بازگو کند. گیزو نه زنی داشت و نه بچه‌ای. سال‌های عمرش را در راه و در سفر و در جنگ بود. خانه‌ی پدری هم که بعد از مرگ پدر و مادرش، در اختیار خواهر و شوهر خواهرش بود را هنوز به یاد داشت. در سال‌هایی که از آن‌جا رفته بود چند بار بازگشته و روزهایی را پیش خواهرش سپری کرده بود. از قضای روزگار، خواهرش هم بچه‌ای نداشت...
و گیزو بازگشت. مردمان روستا به پیشوازش شتافتند و او را همچون قهرمانی که از میان خودشان بود، پذیرفتند و تا خانه‌اش همراهی کردند و تا پاسی از شب هم او را تنها نگذاشتند و با اشتیاق به سخنانش گوش دادند. مردم وقتی به خانه‌هایشان رفتند، خواهرش که اکنون او هم موهایش در حال سفید شدن بود، بهترین اتاق خانه را در اختیارش گذاشت و لوازم کافی یک زندگی ساده‌ی روستایی را برایش فراهم کرد. الاغ پیر گیزو هم در طویله کنار الاغ ماده‌ی سرحال و کمر باریکی جای گرفت تا رنج سال‌های مسافرت و زخم‌های میادین جنگ  را با علوفه حاضر و آماده و طویله گرم و نرم از یاد ببرد و شاید هم به نشخوار گذشته‌ی پر از قهرمانی خودش بگذارند. از طرفی هم هر وقت به الاغ ماده نگاه می‌کرد پیری خودش یادش می‌آمد و از سوی دیگر هم با خودش تکرار می‌کرد که آدمیان گفته‌اند که دود از کنده بلند می‌شود و اگر خدا بخواهد من هم چندان پیر نیستیم و سپس چشمکی و عرعری نثار الاغ ماده می‌کرد...
چند روز که گذشت الاغ گیزو فهیمد که اگر همت کند هنوز هم جوان است و گیزوی پهلوان هم به اتاقش عادت کرد و نگارش خاطراتش را آغاز کرد. آنچه از این پس می‌خوانید خاطراتی است که گیزو با دستان مبارکش نگاشته است و امیدوارم بتواند برای خوانندگان وبلاگستان که طایفه‌ای از آخرالزمان هستند، مفید باشد. البته توسط اینجانب در بعضی جاها اندکی دخل و تصرف در خاطرات صورت گرفته تا به رفع بعضی از ابهامات بپردازم. دیگر اینکه بعضی از این خاطرات توسط الاغ گیزو به او القا شده و گهگاه از زبان آن الاغ محترم هم، خاطراتی نقل گشته است. در پایان اضافه کنم که در یک خانه‌ی روستایی همه باید کار کنند و کار گیزو هم، تا روزهای پایانی عمرش، که به نوشتن خاطراتش هم پایان داد، آوردن علوفه برای حیوانات طویله بود... 
آنچه گذشت:

شرح مبارزات «گیزو» جنگجوی کاغذی، قسمت اول

شرح مبارزات «گیزو» جنگجوی کاغذی، قسمت دوم

شرح مبارزات «گیزو» جنگجوی کاغذی، قسمت سوم

شرح مبارزات «گیزو» جنگجوی کاغذی، قسمت چهارم

3 نظر:

سپیده گفت...

متشکرم بابت لینکو ممنونم که قابل دونستید...

فریق تاج‌گردون گفت...

برای سپیده:
خواهش می‌کنم. من از وبلاگت واقعاً خوشم اومده و دوس دارم همیشه بخونمش

زهرا فخرایی گفت...

بعضی از این خاطرات توسط الاغ گیزو به او القا شده و گهگاه از زبان آن الاغ محترم هم، خاطراتی نقل گشته است.
:)) اینش خیلی باحاله!

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر