غروب یکی از روزهای مریخ است. امروز هم نور سرد خورشید نتوانست بدن شبح را جان ببخشد. فرصت، کنار او تا نیمه در شن فرو رفته و بی حرکت، گاه به تن یخزدهی شبح نگاه میکند و گاه به غروب این وطن سرد و طوفانی و پر از گردباد.
«میبینی اسپریت... چه خورشید سردی، اما چه غروب قشنگی... چشمهایت را باز کن. سیارهمان را ببین دوست من... شنها را نگاه کن. خزیدن آرام آنها را زیر پاهایت حس میکنی؟ خش خش آرامی که این سکوت سنگین را میشکند... باید منتظر فردا بمانیم اسپریت. امشب هم میگذرد. خورشید فردا گرمت میکند. باز راه میافتیم. برای خودمان میگردیم. از غروب لذت میبرم و از طلوع آفتاب. دوباره میرویم تا باهم به زمین نگاه کنیم و به آدمهایش بخندیم. فردا خورشید گرمتر خواهد بود دوست من...»
«یادت میآید؟! آن شبهای اول چقدر میخندیدیم. به خودمان، به تنهاییمان و به اینکه جز هم، هیچکس را نداریم. و اولین بار عشقمان را حس کردیم. سیارهی خودمان و خانهی خودمان را داشتیم. آن دانشمندان کودن هیچوقت نفهمیدند که چرا اینهمه سال دوام آوردیم. آنها نفهمیدند که با گرمای هم گرم میشدیم. خورشید برای ما کم بود... من حالا هم عاشقتم اسپریت. چرا دیگر باورم نداری... باهام حرف بزن. بیا منتظر خورشید نمانیم... چشمهایت را باز کن لعنتی...»
شبح اما در سکوت یخزدهاش بیحرکت است. فرصت دستهایش را به دور او حلقه میکند. سرش را روی شانهاش میگذارد. انگار که بخواهد با تن خودش او را گرم کند. اما خودش هم میلرزد...
فرصت آخرین پیامش را به زمین میفرستد:
«اسپریت را برایم زنده کنید... از شما آدمها بدم میآید... از شماها...»
1. شبح (spirit) و فرصت (opportunity): دو روبات کاوشگر که از سال 2004 برای تحقیقات به مریخ فرستاده شدهاند.
6 نظر:
فقط بدون که دارم زندگی می کنم با نوشته هات....
سلام
سایت زیبا و مطالب زیباتری دارد که بسیار به دل می نشیند.
با اجازه لینکتان کردک تا در وقت مناسب بیشتر استفاده کنم از مطالبتان
پاینده باشید
خوش بخت اسپریت بود..
من خیلی بهت امیدوارم فریق...خیلی...
سلاو ممنون له سه ردانه که ت بلاگه که ت پرباره ده ست خوش سه ردانم بکه
ببوره به ناوی کورده گیان ناردم هه له م کرد
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر