چهار کارگر از پلهی آهنی بالا میآیند، چکمههایشان را بیرون میآورند و وارد کانکس میشوند. همراه آنها بوی فاضلاب هم داخل میآید. یکی از آنها انگار پایش داخل فاضلاب فرو رفته و چکمههایش پر از آب شده است. مینشینند. محمدطاهر، سر کلمن را برمیدارد، لیوان را داخل آب میبرد، پر میکند و سر میکشد. آقا علی، مرد مسن میان ما، برای همه چای میریزد. چای رنگی بین زرد و خاکستری دارد. برای من، لیوان تا لبه هم پر شدهاست. قند را دهانم میگذارم و وقت نوشیدن، دوباره، چشمهایم را از پنجره کانکس به بیرون میدوزم، باید به چیز دیگری فکر کنم...
کارگرها که سر کار برمیگردند، من هم از کانکس بیرون میروم. عصر است و نم نم باران هم شروع شده است. سیگارم را که روشن میکنم قطرهای باران روی آن میافتد، اما کاغذ زود خشک میشود. آنطرف رودخانه وسط شهر که فاضلاب هم از آن میگذرد، زنی دو تا دخترکش را داخل خانه میبرد و در را میبیندد. آنسوتر، دو تا دختر دم در نشستهاند، گاهی نگاه میکنند؛ به این فکر میکنم که فاصلهی بین ما را لایهای از بوی فاضلاب و قطراتی از باران پر کرده است. مزه چای ته گلویم ماندهاست، دلم میخواهد استفراغ کنم...
باران به شدت میبارد و رودخانه دیگر جای کار کردن نیست. کارگرها بالا میآیند. هوا در حال تاریک شدن است. داخل کانکس لباسهایشان را عوض میکنند و میروند. باز بوی گُه همه جا را در بر میگیرد. گوشهای، روی کاغذها خم شدهام و مقداری از حسابی را که باقی مانده، جمع و تفریق میزنم، باهم نمیخوانند. پیمانکار که میآید هوا تاریک شده است. باز به حسابها مشغول میشویم...
همه رفتهاند. کانکس خالی است. لامپ روشن است و من از پنجره به تاریکی خیره شدهام. دقایقی که میگذرد نگهبان شب هم میآید. من هم باید بروم. دوچرخه را از گوشهای بیرون میکشم. باران به شدت میبارد. سوار میشوم. به خیابان اصلی میرسم و خلاف جهت حرکت ماشینها رکاب میزنم. باران همراه با باد به صورتم میخورد و جلو دیدم را میگیرد، لباسهایم به تنم چسپیده و من همچنان میرانم...
به سرعت رکاب میزنم و قبل از آنکه دو خیابان آنطرفتر، دایرهی گرد سیاه رنگی که جلوم دهان گشوده ببینم، حس میکنم که از روی صندلی جدا میشوم، در هوا معلق میزنم و به داخل دایره سیاه پرتاب میشوم، قبل از آنکه به کف چاله برسم و با سر در فاضلاب فرو روم، در لحظهای بسیار کوتاه، بوی گُه بینیام را پر میکند و در مغزم میپیچد. دیگر چیزی حس نمیکنم...
18 نظر:
سلام فریق.انگار آروم و با طمانینه دارم از پله های یه ساختمون سه چهار طبقه خیلی قدیمی پایین میام.خیره شدم به در سبز کم رنگ چوبی کهنه ای که همیشه بسته ست.گچ دیوار و چارچوبش ریخته.کاهگل ها رو میشه دید.میام بیرون...هوا سرده خودمو جمع میکنم.یه موتوری با سرعت از کنارم رد میشه.پسره بلند بلند مثه روانیا به قیافم میخنده...میترسم خیلی میترسم..دلم میریزه پایین...مثه دختر کوچولوها دلم....شب که برمیگردم تو ساختمون تاریکه فقط تو تاریکی دره رو تشخیص میدم
سلام فاطمه
صحنه خیلی قشنگی توصیف کردی. خب تونستم تصور کنم اون لحظهرو...
و اینکه اصلا نگران طولانیشدن کامنت نباش. هر چقد دلت میخواد بنویس
دیگه اینکه هر چیزی میتونه تو بخش کثافتها قرار بگیره
همان بهتر که یک دفعه با سر رفت توی فاضلاب. که بوی گه یک دفعه پیچید توی دماغش. این روز ها یک اهسته اهسته سرمان را (سرم را) بزور می کنند توی فاضلاب. ارام ارام. می اییم که سرمان را در اوریم و نفس بکشیم هرچه توی ان فاضلاب است می رود توی دهانمان. جلوی چشمامن. توی ....
پر شدیم...
ههموومان کرێکاریی زێرابهکانی ژیانین
سلام فریق.الان دوباره کامنت خودم و جواب تورو خوندم.راستش با خوندن داستانهات این تصاویر میاد تو ذهنم.مثه یه فیلم از ذهنم رد میشه و من تند تند مینویسمش.دلیلشو واقعا نمیدونم.تاحالا هیچ نوشته یا کتابی این کارو با من نکرده.داشتم به این فک میکردم که این کار اصلا درسته؟؟؟تو یه داستان مینویسی منم چیزی مینویسم که ارتباط آشکار چندانی به داستانت نداره!!!داشتم به این فک میکردم که این کار برای خودم تجربه بکر و نابیه!!!!ولی شاید واسه دیگران مبهم و تعجب آور بیاد!!!
اینجا خیلی راحت میشه حرف زد...تو این فضا رو ایجاد کردی...واسه همین صادقانه تردیدم رو باهات درمیون گذاشتم.
خیلی خوبه که هرچی به ذهت میاد مینویسی. این عالیه و خوشحالم که با خوندن داستانهام میتونی تصاویری خلق کنی. امیدوارم اینجا همیشه بتونی راحت حرفتو بزنی و بنویسی، از هرچی که دلت میخواهد و هر تصوری که به ذهنت میاد
به جرات مي تونم بگم يكي از بهترين داستانايي بود كه اين جا خوندم!
داستان كوتاه به نظرم بهترين نوعش داستانيه كه يه برش كوتاه از زندگي روزمره ي آدم ها باشه...من بر خلاف خيلي ها فكر نمي كنم كه داستان نيازمند ضربه باشه..همون تلخي و سياهي زندگي آدم ها كافيست براي ضربه زدن...و در اين راستا اي كاش كه اون چاله و افتادن آخر توي داستان وجود نداشت...نمي دونم برا چي گذاشتيش...ولي اگه راوي سوار بر دوچرخه زير بارون مي رفت و تمومش مي كردي بهتر نبود؟هميشه هم نياز به ضربه نداريم به نظرم!اين در مورد اون يكي داستانت هم بود كه مي خواستم بگم!همون برادر ها...تو پايان داستان گفتي از برادرم خداحافظي كردم!يعني همه چي رو لو دادي!نيازي نبود به نظرم!مي توني كمي توصيفات رو طولاني تر كني تا خود خواننده كشف كنه و لذت ببره!
در آخر اين كه اينا همش نظرات شخصيه منه!و اين نظر توئه كه مهمه و داستان رو پي مي بره!ببخش اگه زياده گويي كردم!
میدونی ایرن! خیلی خوشحالم که نقد کردی
درسته که اگه یکی بیاد بگه داستانت عالی بود یا مزخرف بود من ممکنه خوشحال یا ناراحت بشم اما این در هر حال، نمیتونه زیاد به پیشرفت کار من کمک کنه
اما وقتی یکی نقد میکنه و ضعفهام رو بهم میگه این باعث میشه که من سعی کنم نقاط ضعف رو برطرف کنم و در کارم یک قدم جلو برم.
از این نظر، واقعا لطف کردی که اینبار انتقاد کردی و به نکته خوبی هم اشاره کردی.
در مورد این داستان، بله میشد پایان بهتری براش گذاشت. البته آخراش تا حدی انتزاعی شده و بیشتر در ذهن راوی میگذره تا یک حادثه واقعی...
امیدوارم همیشه با نظرات انتقادیت باز هم به من لطف کنی و باعث بشی که من بیشتر به کارم فکر کنم
ممنون
من با ایرن درباره اخر داستان موافق نیستم. به نظرم اینطوری بهتر تموم شده. در بهترین شکل ممکن. همین تموم شدن بهش ضربه زده... بینهایت خوب بود فریق دیوانه...نمی تونی بفهمی با چه ذوق خوندمش....یکی از بهترین کارهات بود....من مجموعه داستانهاتو می خوام..برام ایمیل می کنی؟
ممنون مکث
متاسفانه من هنوز مجموعه داستانی ندارم. این چیزهایی هم که نوشتم پراکنده بوده و تا حالا ننشستم که جمعآوری کنم ببینم چی به چیه
فریق جان! مرسی از نظرت درباره پست خیرم. رویا سوالی ازت پرسیده که اگر مایل باشی جواب بدی ممنون می شم. ظاهرا می خواهیم در اینباره بیشتر بحث کنیم توی مکث. اگر بخوای.
هوم، چه خوف!
:)
خوشبحتی از نوع پیچیده رو داری تجربه می کنی دیگه فریق جان.... همه مون تجربه کردیم... از نوع دهان مبارکمان سرویس شدن.... تنش و اندوه و....
یعنی فریق کامنتت عالی بود...بی نظیر بود...
مثل زندگی می مونه
به خصوص وضعیت امروز
یاد یکی دو ماه پیش افتادم که ماشینمون رو دزدیدند
گاه زندگی یه دفعه ...یهویی به گند کشیده میشه
اگرچه به نظر من همه چیز جز مرگ قابل جبران و تحمله
بیا... بنویس... باش...
سلام خیلی قشنگ بود به ما هم سر بزنید.
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر