با خارش گلو، سردرد و عطسه و منگی سر، از خواب بیدار میشوم. هیچ کاری نمیکنم، وقتی به خودم میآیم میبینم که دهانم باز مانده و چشمانم، با پلکهای بیشازحد باز، به چیزی نامرئی، در فاصله بین من و دیوار روبرو خیره شده است...
با سنگینی از جایم بلند میشوم. از روی میز سیگاری برمیدارم و آتش میزنم. طعم و بوی آنرا احساس نمیکنم. کنار پنجره میروم. پرده را کنار میزنم و به بیرون نگاه میکنم. خورشید از پس غبار، همچون جنـ/دهای پیر به نظر میرسد، دود سیگار را رویش میپاشم، روی شیشه پخش میشود. در را باز میکنم و به بالکن میروم. به پایین نگاه میکنم، به کوچه، پاهایم را از روی نرده رد میکنم و خودم را با سر به پایین میاندازم...
وقتی به هوش میآیم دردی حس نمیکنم. کف کوچه پهن شدهام و بدنم در خون لزجی شناور است، اما هنوز زندهام. رهگذری از کنارم رد میشود و نگاه میکند، میخواهم برایش زبان در بیاورم، اما به جایش خون بالا میآورم. خودم را به طرف دیوار میکشم، وقتی کنار آن میرسم، با تمام نیرویی که برایم باقی مانده، سرم را به دیوار میکوبم، چندیدن بار، باز میکوبم، مو و خون و مغز روی دیوار میپاشد، اما نمیمیرم، همچنان سرم را به دیوار میکوبم...
پرده را میاندازم و جنـ/ده پیر خاکستری را تنها میگذارم، به دستشویی میروم. خودم را خالی میکنم. بیرون میآیم. صورتم را میشویم و به آشپزخانه میروم و قبل از خوردن صبحانه چندین قرص بالا میاندازم...
15 نظر:
حسم مثه وقتی میمونه که از خواب پا میشم.سرم سنگینه و درد میکنه...تیر میکشه... صداهای نامفهومی از بیرون میشنونم.یکی زنگ میزنه ...چند نفر حرف میزنن...نمیفهمم چی میگن...بلند میخندن داد میکشن...صدا صدا صدا...
من چشمام رو بستم سرم سنگینه و آتیشی رو مژه هام میسوزه...
سلام...چقــــــــــــــــــــــــــدر تلخ...اما انصافا قلم محشری دارید...
یعنی من رسما به فاک میرم تا اینجا یه کامنت بذارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هوووووووووووووووووورا...بمیرم برای اون 100 دفعه ای که اومدم و نشده کامنت بذارم !!!!!!
برای فاطمه:
حسها رو خوب تصویر میکنی. خیلی خوبه
..............
برای دکولته بانو:
ممنون که میای کامنت میذاری
اما من واقعا تعجب میکنم. یعنی نظر گذاشتن اینجا اینقد سخته؟
خیلی راحته که!!
عالی بود فریق جان
راستش فقط دلم خواست بگم خوندم و عالی بود به نظر من
آِیا تا حالا از خود پرسیده اید که برای چه خلق شده ای؟
آیا تا حالا از خد پرسیده ای که هدفت در زندگی چیست؟
آیا تا به حال از خودپرسیده ای که کسی که من را خلق کرده هدفش از خلقت من چیست؟
آیا تا به حال از خد پرسیده ای که این جهان آفریدگاری دارد ؟
آیا تا به حال از خود پرسده ای که برای چه خلق شده ای و واگر هدف از خلقت ما همین زندگی 60الی 70 ساله باشد این خود ما و این جهان با این همه عظمت چیزی عبث و بیهوده می شود؟
آیا می دانید که کسی که چیزی را درست می کند هدفی از درست کردن آن دارد؟
بله از خود پرسیدهام!!
خطاب به وبلاگ من و ام وایولت و لواتیان.
وايولت.مبينم قهقه توسيان شيره خور
سر ميدهی.
خود می دوزی و مي بافی ابا ام اس.
براستی که مج فاحشگان را از پشت بسته ای اباشکم.
در آینده آتی مچال بیشتری خواهم داشت. بیرق چکیده از شیره نامروتان ات را بر می افزارم.
و خراباتکده ای همچون گذشته هم نام ونشانت در فضای سایبر خواهم ساخت باشد که رسوایی جماعت شوی کاکل به سر
الهه بازی با کلمات سارا شکری
من که متوجه نشدم چی گفتی خانم شکری
خدا به خیر کنه فکر کنم تهدیدت کرده .باید کفش و عصای اهنی دست بگیری بری تحقیق کنی ببینی کجا - کی – چی گفتی که به کسی برخورده .
بگذریم بسیار جالب می نویسی اما چند وقتی است هر چه تلاش می کنم نمی توانم اسم وبلاگت را به لیست وبلاگ هایی که می خوانم اضافه کنم . نمی دانم چرا اینطوراست بعضی وبلاگها انگار دامنه ی دسترسی اشان محدود است . خودت این کار را کردی ؟
نه خانم خارخاسک!
دامنه ش محدودیتی نداره، یعنی حداقل من خودم کاریش نکردم
یعنی واقعاً اینجوریه؟
شما چرا همچین می کنی آقا ؟
راستش ثبت کردم ولی به یه اسم دیگه ثبت می شه نه به این اسم زیستن برای گفتن
وقتی افتادی توی خیابون و در حال موتی شایدم دیگه نیستی و داری برای یکی زبون درازی می کنی....... این تصویر رو از کجا اوردی فریق؟
کدوم تصویر!
منظورت تصویر وبلاگه یا داستان؟
من خیلی خیلی این متن رو دوست دارم ... خیلی خوب بود ... اولین باره که وبلاگتون رو میخونم و واقعا کیف کردم . فوق العاده بود.
ارسال یک نظر
لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر