۷ آذر ۱۳۸۹

دیوانه‌ای که در تابوت می‌خوابید


دارم صبحانه می‌خورم و تلویزیون نگاه می‌کنم. کلیپی در حال پخش است. لقمه را که بر می‌دارم و سرم را بلند می‌کنم، چشمم به تابوتی می‌افتد که به همراه آهنگ، روی شانه‌های عده‌ای سوار است. مُرده در ملحفه‌ای پیچیده شده و همراه تکان شانه‌ها درون تابوت تکان می‌خورد. لقمه بین راه، میان انگشتانم، بی‌حرکت می‌ماند. انگار در لحظه‌ای بسیار کوتاه کانالی در ذهنم باز می‌شود و من درون آن به سال‌ها پیش، زمان کودکی، پرتاب می‌شوم...
اول صبح است، روی لبه‌ی حوض نشسته‌ام. مشت مشت، آب برمی‌دارم و به صورتم می‌زنم و نگرانم که مدرسه دیر نشود. برای لحظه‌ای که سرم را بالا می‌گیرم، می‌بینم که گوشه‌ی سیمانی حوض، جایی که همیشه تابوتی در آن قرار دارد. سری از تابوت بیرون زده و به من نگاه می‌کند. نزدیک است از ترس داخل حوض بیفتم که صدایم می‌زند: «آهای پسر! بیا اینجا» کمی دلم آرام می‌گیرد. دیوانه‌ی بی‌آزار روستاست. با صدای لرزانی می‌گویم: «چی می‌خوای؟»
«بیا اینجا»
بین رفتن و نرفتن، مانده‌ام. بعد کفش‌هایم را در می‌آورم روی قسمت سیمانی حوض می‌روم و در حالی که به موهای ژولیده‌ی دیوانه خیره شده‌ام، به تابوت نزدیک می‌شوم.
« چی می‌خوای؟»
دستش را از تابوت بیرون می‌آورد. نخ سیگاری به طرفم می‌گیرد.
«اینو برام روشن کن.»
«کبریت ندارم.»
«ببر خونه‌تون، روشن کن و بیارش.»
سیگار را با ترس از دستش می‌گیرم. دوباره درون تابوت می‌خوابد و به من نگاه نمی‌کند. کفش‌هایم را می‌پوشم و می‌روم و با سیگار روشن برمی‌گردم.
« روشن کردم.»
سیگار را از دستم می‌گیرد. می‌خواهم که بروم، باز صدایم می‌زند. برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم.
«دیگه از این آب صورتتو نشوری، کثیفه»
«همه می‌شورن که!»
«تو نشور!»
چیزی نمی‌گویم. به طرف خانه می‌دوم تا به مدرسه‌ام برسم...
قطره‌ای ماست روی شلوارم می‌چکد. لقمه را که در راه مانده، در دهانم می‌گذارم و سعی می‌کنم با انگشت ماست را پاک کنم. اه، مالیده می‌شود روی شلوارم. بلند می‌شوم، آب می‌زنم اما لکه نمیره، باید عوضش کنم، چقدر من دست و پا چلفتی‌ام... 

15 نظر:

مادرانه گفت...

دیوانه ای عاقل تر از بقیه بود.

منوخودم گفت...

خوندم..دوستش داشتم...مرسی فریق...

حسین گفت...

به نظر ساده می رسد اما خیلی وقت ها یه یاد آمدن ِ ناگهان ِذخاطره، اتفاق عجیبی است.

حسین گفت...

به نظر ساده می رسد اما خیلی وقت ها یه یاد آمدن ِ ناگهان ِ خاطره، اتفاق عجیبی است

فریق گفت...

به مادرانه:
معلوم نیست عاقل‌تر از بقیه بوده باشه!
-----------------------------------
به منوخودم:
چه عجب! خوشحالم که سر زدی و نظر گذاشتی و خوشت اومده
-----------------------------------
به حسین:
بله همینطوره. گاهی مثل جرقه‌ایست که از بهم رسیدن خطوط موازی به وجود میاد

Hel. گفت...

گود :)

کرگدن گفت...

جالبه ...اتفاقن همین امروز داشتم به این فک میکردم که فریق خیلی وخته ننوشته ! ... عجیبه هااینجور تلاقی های زمانی ... میرم بخونم .

فریق گفت...

به هلن:
تنکس :)
ــــــــــــــــــــــــ
به کرگدن:
خیلی خوبه که آخرش با بخش نظرات بلاگ اسپات آشتی کردی و نظر گذاشتی. مرسی :)

jamal گفت...

نە تنها خوب ،بلکە خیلی خوب ،من می گم اون دیوان عا‌قل یک کاری کردە تو حوزە.

فریق تاج‌گردون گفت...

به جمال:
هههههههههههههههههه
بله احتمالش خیلی زیاده

مامه‌ خه‌مه‌ گفت...

ئه‌م جاریشه‌ به‌دڵم بوو

دکولته بانو گفت...

سلام... خوبی؟... اینجور پستارو خیلی دوست دارم... اینکه توی زمان حال یاد یه چیزی تو گذشته بیفتی و حسابی مشغول گذشته بشی... انقدری که حالو فراموش کنی... می خوام بگم خیلی خوب بود... و شما مردا کی دست و پاچلفتی نبودین !؟...
و اینکه همزمان با خوردن صبحانه و نهار و شام متنفرم تلویزیون یا اصلا چیزی تصویری ببینم... اونجوری آدم اصلا نمی فهمه چی خورده!... ولی موقع دیدن فیلم و اینا عاشق اینم که یه چیزی مثل تخمه و اینا بخورم یا سیگار بکشم... الان این حرفا چه ربطی به پست تو داشت؟ هیچی !... همینجوری به ذهنم رسید... اومدم پاک کنم... گفتم نه !بذار باشه !

دکولته بانو گفت...

وااااااااااااااای...بار اول که نظرمو سند کردم نرفت !... یادم نبود دفعه ی قبلی چیکار کرده بودم !... خدا رو شکر در این حد خنگ بودم که بار دوم اوکی شد... این چه وبلاگی و کامنتدونی ایه که تو داری؟... آدم باید وقتی بیاد بهت سر بزنه و کامنت بذاره که خیلی وقت ! داشته باشه...

مکث گفت...

روز به روز داری بهتر می نویسی فریق...بهت تبریک می گم.... فضای این داستان هیچ نقصی نداشت...شاهکار بود...همینطور بنویس و ادامه بده.

فریق گفت...

به دکولته بانو:
مرسی برای نظرت... و اینکه شما و محسن نمی‌دونم چرا نمی‌تونین راحت کامنت بذارین؟ به خدا خیلی راحته‌ها
خیلی هم کامنتدونیش خوبه :)
................................
به مکث:
مرسی زهرا. خوشحالم که داستان رو تایید کردی.

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر