۲۸ آذر ۱۳۸۹

دیده‌ای مه بنشیند روی برف؟

در زمستان، صبح‌های مه‌آلودی دارد مریوان. بیرون که می‌روی، نم می‌نشیند روی گونه‌های‌ات، خیسی‌اش را حس می‌کنی. گاهی، پنج‌قدم آن‌طرف‌ترت را نمی‌بینی. ناگهان یک توده‌ی برف سر راه‌ات ظاهر می‌شود. برف را دیده‌ای میان مه؟! عادت کرده‌ایم به سیاهی در میان مه، سایه‌ای ظاهر می‌شود، نه، شبحی‌است که می‌آید، بعد نزدیک که می‌شود، واضح می‌شود و از کنارت می‌گذرد؛ اما برف به گونه‌ای دیگر است؛ برف در میان مه، مثل مه‌یست منجمد، پیر به نظر می‌رسد. سایه یا شبح نیست، سفید است مثل خودش، اما مبهم نیست مثل مه، مثل جوانی‌ است که پیر شده است، مثل پیری که وقتی روی استخوان‌های‌اش پا می‌گذاری صدای شکستن‌ می‌شنوی. مه می‌آید، می‌رود، اما برف هست، گاه تیره‌تر از مه می‌شود، گاه سفیدتر از خودش، دیده‌ای مه بنشیند روی برف؟...

باید درون این مه راه رفت، روی برف قدم گذاشت و استخوان‌اش را شکست؛ باید رفت. به کجا؟ نمی‌دانم، شاید تا آن‌جایی که خودت هم شبح شوی، سایه شوی، از زمین کنده شوی، معلق شوی؛ دیگر رد کفش‌های‌ات روی برف نباشد. رها شوی، در میان مه گم شوی، بعد از جایی سر درآوری که نمی دانی کجاست؛ جایی بیابی، زیر بوته‌ای، یا شاید برسی به کلبه‌ای، فرود آیی، در را باز کنی، وارد شوی، پیرمرد مهربانی تو را به کنار آتش بخواند، گرم شوی و همانجا کنار آتش به خواب روی و دیگر بیدار نشوی... هیچ‌وقت.

در زمستان، صبح‌های مه‌آلودی دارد مریوان؛ این شهر دل‌های مرده، نفس‌های تنگ...

12 نظر:

سه‌لاح گفت...

" این شهر دل‌های مرده، نفس‌های تنگ..."
سڵاو و رێز. هیچ وه‌ختێک به‌قه‌ی ئیمساڵ بیری راکردن و هه‌ڵهاتن له‌م وێرانه نه‌كه‌وتووه‌ته سه‌رم! به‌ڵام بۆ کوێ؟ هه‌ر جێیه‌ک چووم هه‌‌ر وا بووه! ئه‌ڵێی میلله‌ت ته‌لاقیان لێ‌خواردووه که تا ئاخر ئه‌شێ وابن! ئیسه که ئه‌مانه ئه‌نووسم کات‌ژمێر 04 و 7 ه! ته‌م و مژ وامه تا ئیسه له‌م کات‌ژمێرا له مه‌ریوانا که‌م دیوه! ئه‌م نوێژ بارانه له ته‌م و مژیشا کاری کرد! له بیرم نه‌چێت بێژم وێنه‌که‌ی مه‌ریوانم دیسان داناوه! ئه‌وه‌ی پێشوو بێ "کیفیت" بوو! بژین...

فریق تاج‌گردون گفت...

بۆ كاك سه‌لاح:
كاكه‌ ژیان هه‌ر نه‌فه‌س ته‌نگیه‌! بۆ هه‌ر شوێنیك بچیت هه‌روایه‌
ئێستاش هێشتا هه‌ر ته‌موو مژه‌. ساردو ته‌ڕو چڕه. چاو چاو نابینێت. له‌ لایه‌كه‌وه‌ دڵ ته‌نگ ده‌كات و له‌ لایه‌كی تریشه‌وه‌ جوانه‌: ڕۆشنایی گڵۆپه‌كان ده‌ڕژێته‌ ناو ته‌موو مژوو فه‌زایه‌كی خه‌یاڵاوی ده‌خوڵقێنیت
ئه‌و وێنه‌یه‌ش هه‌ر زۆر جوان بوو، ده‌ستت خۆش بێت

رمضانی گفت...

قشنگ بود فریق

مکث گفت...

اخی ...من قشنگ حسش کردم...به خصوص الان که خودم هم توی برف هستم....این می تونه سراغاز یه رمان باشه....

نینا گفت...

مە اینجا مەترە فریق،مە اینجا غلیظ ترە فەریق،

فریق تاج‌گردون گفت...

برای رمضانی:
خوشحالم به نظرت خوب بود و خوشحالم که میای و می‌خونی
..................................
برای مکث:
تو که اینقد اونجا برف می‌بینی که فکر نکنم حس خاصی جز دلگرفتگی و بی‌حوصلگی برات داشته باشه! وقتی کمه آدم بهش حس خوب داره! در مورد اینکه می‌تونه سرآغاز یک رمان باشه نه! فکر نکنم این پتانسیل رو داشته باشه
..................................
برای نینا:
مه کجاغلیظ‌تره؟! راستی چرا آدرست آدرس وبلاگ خودمه؟

رمضانی گفت...

فریق
هر وقت دلم میگیرد یکی از وبلاگ هایی که می آیم و میخوانم اینجا است. یادم است یکبار بهم گفته بودی زندگی برای بعضی ها کمدی است و من گفته بودم برای من تراژدی. من اینجا زندگی (تراژدی) را می یابم. ولی خیلی موقع ها حتی نمی توانم کامنت برایت بگذارم.

سارۆ گفت...

نازانم قسه‌ چه‌ندی تێناچێت به‌ڵام شوپهاندنه‌کانت زۆر جوان بون به‌تایبه‌ت ئه‌وی که‌ نوسیوته‌ به‌فر له‌ نێوان ته‌مدا به‌لاوێکی پیربوو که‌ به‌خۆی ده‌چێت هه‌ر زۆر قوڵی کردمه‌وه‌ له‌ ناوخۆمدا به‌ڵام منیش شاره‌که‌م به‌وێنه‌ی شاره‌که‌ تۆ و دراوسێی شاره‌که‌ی تۆیه‌ ئه‌و حاڵه‌ته‌انم به‌ زۆری تێدا بینیوه‌وهه‌ست پێکردوه‌ و خۆشم هه‌ر زۆر زوو پیر بوم که‌ به‌جێمهێشتیش زوتر خه‌ریکه‌ پیر ده‌بم هه‌ر نه‌بمه‌ پیری ئاخر شه‌ڕ قه‌یناکه‌ رازیم.سپاس هیوادارم به‌رده‌وام بیت.

حسین گفت...

کاش می شد
می شد آنقدر بروی تا تمام شوی. تمام شدن در مه ...

اب گفت...

بالای صفحه وبلاگت خیلی بامزه شده

مادر سفید برفی گفت...

کردستانی نیستم اما می فهمم. نوشتن کردی رو هم بلد نیستم متاسفانه...چه تصویر قشنگی از مریوان نشون دادی...دریاچه زریوار واقعا تکه ای ا زبهشته....اون همه جاده پیچ در پیچ رو انگار خدا گذاشته تا وقتی رسدی و مریوان و زریوار رو دیدی ارزشش رو بیشتر بدونی ...من عاشق سرزمینهای کرد هستم...راستی می دونستی زبان کردی بیشترین نزدیکی رو به زبان فارسی باستان داره؟

gilda گفت...

مه را دوست دارم. مریوان را ندیده ام. برف را میان مه ندیده ام. مه را در جنگل دیده ام. عاشق مه شده ام
!
باورم می شود این تغییر در سبک نوشتن.

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر