۱۴ دی ۱۳۸۹

آن‌سوی پنجره کیست؟

پنجره‌ایست نه‌چندان بزرگ، با پرده‌ٔ ضخیم گل‌دار که نور کم‌رنگ زردی به بیرون می‌فرستد. اگر ساعت‌ها بایستی و نگاه کنی، می‌بینی که گاهی سایه‌ای می‌آید، بزرگ می‌شود، روی پرده می‌نشیند و باز می‌گردد، دوباره می‌آید و وقت رفتن، باز سایه‌ کوچک می‌شود؛ انگار کسی دارد قدم می‌زند. گاهی لای پرده کنار می‌رود، نور زرد بیشتر می‌شود و سری که از شکاف پرده و دیوار به بیرون نگاه می‌کند، تنها سایه‌ایست که بعد از لحظاتی پرده را می‌اندازد. باز پنجره می‌ماند با پرده ضخیم گل‌دار. اگر ساعت‌های دیگری هم صبر کنی، چیز بیشتری نمی‌بینی، جز تکرار...

کوچه با نور تیرهای برق روشن است. دانه‌های برف پایین می‌آیند و زیر نور می‌درخشند. دستانم را در جیب فرو برده و زیر برف، به دیوار روبرو تکیه داده‌ام و به پنجره نگاه می‌کنم که سایه‌ی دانه‌های برف از روی آن می‌گذرد. آنجا اتاق من است؛ از بیرون با دیوارهای آجری بدون روکش. دارم نگاه می‌کنم به خودم که آن‌سوی پنجره‌ام، می‌خواهم ببینم رهگذری که گاه از یک‌سوی این کوچه می‌آید و در سوی دیگر در تاریکی گم می‌شود، اگر سرش را بلند کند، چه می‌بیند. و آیا سرش را بلند می‌کند؟ اصلاً می‌فهمد آن‌سوی پنجره کسی هست که گاهی قدم می‌زند، گاهی می‌نشیند و گاهی از لای پرده به کوچه نگاه می‌کند و به‌همین‌ سادگی دارد ماه‌ها و سال‌های عمرش را می‌گذراند، بدون آن‌که اتفاقی بیفتد؟

11 نظر:

هیشکی! گفت...

دونه های برف زیر نورو خوب اومدی..
آره رهگذر سرشو بلند میکنه و یه لحظه نگاهش به نگاه اون که پشت ست گره میخوره...

و همین روزها اتفاق خوش آیندی می افتد.

ناشناس گفت...

رۆژ باش فریق عزیز ، چە خوب نفاشی کردن حقیقت من را خودت را و ملیونهای دیگر کە ما نمی شناسیمشان!

فریق تاج‌گردون گفت...

برای هیشکی:
همه ما منتظر اتفاق‌های خوشایندیم. زندگی به همین بسته‌س. امید، انتظار چیزهای خوب، اما مگر امروز همان آینده‌ی دیروز نیست؟ پس چرا اتفاقی نیفتاده است؟
ــــــــــــــــــــــــــــ
برای ناشناس:
خیلی ممنون. بله نوشتن همان نقاشی کردن با کلمات است. و ما همیشه خودمان را نقاشی می‌کنیم. حتی اگر از دیگران بگوییم

رولی گفت...

من فکر می کنم که هیچکی سرش رو بلند نمی کنه. اگر هم کسی پیدا بشه چه می فهمه؟ هیچ. وقتی ما خودمون که این طرف پنجره ایم از گذر روزها و سال های عمرمون درک درستی نداریم، از دیگران چه انتظاری می شه داشت که درک کنن؟

فریق تاج‌گردون گفت...

برای رولی:
بله کاملاً درسته. وقتی ما خودمون درک درستی از موقعیت‌مون نداریم چه انتظاری می‌شه از دیگران داشت؟
دیگه اینکه خیلی خوشحالم که اینجا دیدمت رولی و خوشحالم که وبلاگ زدی، کار خیلی عالی‌ای کردی. امیدوارم موفق باشی و خسته نشی

مداد گلی گفت...

پرده را کنار کنار بزن. شاید ادم رهگذر با ادم توی خانه چشم در چشم که بشود ببیندش./ مهم باشد که چه می کند و گاهی قدم می زند.

فریق تاج‌گردون گفت...

برای مداد گلی:
اگر هم ببینه چیزی عوض نمیشه

مکث گفت...

فریق؟ می کشمت... چرا درباره نوشته م نظر ندادی؟؟؟

مکث گفت...

فریق؟ الان خوندم نوشته ت رو... خیلی داری یه طوری می نویسی...یعنی طوری که خیلی عمیقه... نمی دونم... چرا تو اینهمه زود تغییر می کنن نوشته هات؟ خوبه ها...خیلی هم خوبه... خودت خوبی؟ وسط اینهمه تغییر؟

Gilda گفت...

tassavor kardam,panjarei ba sayeh roshanhayash. bad az modatha khandanat lezzati dubare bud

رولی گفت...

سلام. یه چیزی بنویس پسر.

ارسال یک نظر

لطفاً برای درج نظر خصوصی یا ارسال ایمیل یا تماس آنلاین، به صفحه تماس بروید
با تشکر